یا وتر الموتور

دانستن حق ماست...

یا وتر الموتور

دانستن حق ماست...

یا وتر الموتور

السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الوِتْرَ المَوْتُورِ سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون او سلام بر تو اى یگانه دوران
امام حسین(ع) «مؤتور» است (خون بر زمین مانده) و فرزند رشیدش حضرت بقیة اللّه ارواحنا فداه نیز «الموتور بابیه وجده» یعنی صاحب خون و خونخواه پدر و نیاکان بزرگوارش.

***
سراپا اگر زرد پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی ، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !
گواهی بخواهید ، اینک گواه :
همین زخمهایی که نشمرده ایم !
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم

.
.

پیوندهای روزانه

۹ مطلب با موضوع «دریچه ای برای بهتر زیستن :: شعر» ثبت شده است

میلاد ادم

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۰۱ ب.ظ

نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد

حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد

فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور

خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد

خبری رفت ز گردون به شبستان ازل

حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد

آرزو بیخبر از خویش به آغوش حیات

چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد

زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر

تا ازین گنبد دیرینه دری پیدا شد

شعری بود از اقبال لاهوری

  • العبد شهریار سلیم زاده

معراج فنا

شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ق.ظ

در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم
هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم
با آن همه
آشفتگی و حسرت پرواز
چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیم
گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم
بی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم
ای خضر جنون ! رهبر ما شو که در این راه
رفتیم و سرانجام
به جایی نرسیدیم

شعری بود ازاستاد شفیعی کدکنی

  • العبد شهریار سلیم زاده

اینجا اگر نوکر شدی در عرش سلطان می شوی

يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ب.ظ

اینجا اگر نوکر شدی در عرش سلطان می شوی

زانـــــو بزن در محضرش طوفان میدان می شوی

نام حسیــــــــــن بن علی داروی درد عالم است

فطرس بگو یک یـــا حسین وَالله درمان می شوی

التماس دعا

  • العبد شهریار سلیم زاده

منـتظِـران را بـــــه لـب آمـد نفس

سه شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۲۵ ق.ظ

 


روح و روان , مونس و محبـــــوب ما
یوســـــف کـــنـــــعانـــــی یعقـــــوب ما 

 

ســـــرور مـــــا , سیـــــّد و یعسوب ما
یونـــــس مـــــا , صـــــالـح و أیّوب ما


جوهـــــره ی مکتـــــب و مکتـــوب ما
سکّـــــه ی یـــــزدانـــــی زرکـــوب ما

غایت مـا مطـــــلب و مـــــطلـــــوب ما
مُصـــــلِح مـــــا , محسن ما , خوب ما

 

مهـــــدی امـــــّت که خـــــدا یار اوست

طلــعت خورشیــــد ز رخســـــار اوست


اوّل و آخـــــر بــــــه یقیـــــن اوسـت او
مُظـــــهــِـــرِ حق , مُحییِ دین اوست او

  • العبد شهریار سلیم زاده

همه روز روزه بودن ...

دوشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۳ ق.ظ
همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن      همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن

زمدینه تا به مکه، سرو پای برهنه رفتن      دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن

به معابد و مساجد، همه اعتکاف جستن      ز مناهی و ملاهی، همه احتراز کردن    

شب جمعه‌ها نخفتن، به خدای راز گفتن     ز وجود بی‌نیازش، طلب نیاز کردن         

به خدا قسم که آن‌را، ثمر آن قدر نباشد     که به روی ناامیدی در بسته باز کردن  

(شیـــــــخ بهــــــایی)
  • العبد شهریار سلیم زاده

مجادله در ادبیات بر سر یک خال

شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۴ ب.ظ

حافظ:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

صائب تبریزی:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

شهریار:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را

هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را

سر و دست وتن و پا را به خاک گور می بخشند

نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

مثلا جوانان امروزی:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را

نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را

مگر بنگاه املاکم؟ چه معنی دارد این کارا؟

و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ

که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را

نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را

فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟

  • العبد شهریار سلیم زاده

اب حیات

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۱ ق.ظ

آب    حیات   منست   خاک  سر  کوى  دوست

گر   دو  جهان خرمیست ما و غم روى دوست

ولوله  در  شهر  نیست  جز  شکن  زلف  یار

فتنه   در  آفاق  نیست  جز  خم  ابروى دوست

داروى   مشتاق  چیست  زهر  ز  دست  نگار

مرهم  عشاق  چیست  زخم  ز  بازوى دوست

دوست   به   هندوى   خود   گر   بپذیرد   مرا

گوش   من  و  تا به حشر حلقه هندوى دوست

گر    متفرق   شود   خاک   من   اندر   جهان

باد    نیارد   ربود   گرد  من  از  کوى  دوست

گر     شب   هجران   مرا   تاختن   آرد   اجل

روز   قیامت   زنم   خیمه  به  پهلوى  دوست

هر   غزلم  نامه  ایست  صورت  حالى  در او

نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوى دوست

 

( لطفا از نظر خوب خود ما را بی بهره نگذارید )

  • العبد شهریار سلیم زاده

آقای بلرام شکلا از هندوستان 
به من رساند نسیم سحر سلام علی
برهمن‌ام که شدم چون عجم غلام علی
من ضعیف چگونه به شعر پردازم
کنار معجزه کامل کلام علی
چو کودکی که محبت ز مادر آموزد
خوشم که نکته می‌آموزم از مرام علی
سلام ما به علی آن وصی پیغمبر
سلام ما به رسولان به احترام علی
ز بندهای جهان آن زمان رها گشتم
که اوفتادم چون مرغکی به دام علی
علی، علی، و علی عالی و علی أعلا
پر است هفت ممالک ز عطر نام علی
مساز بطن خودت را چو گور جانداران
مرا غلام کند این صدا ز کام علی
علی امیر خرابات عشق و توحید است
تمام خلق به مستی کشند جام علی
چو نزد حضرت حق سجده کرده است و قیام
بود قیام همه سجده و قیام علی
خوشا که شعر من این بوی بوتراب دهد
صباح و شام معطر شد از مشام علی
خدا کند که بخوانم چو مردم آزاد
علی امام من است و منم غلام علی

  • العبد شهریار سلیم زاده

مرغ باغ ملکوتم

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۹ ب.ظ

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم

        که چرا غافل از احوال دل خویشتنـم

             از کجا آمده ام آمدنم بـهر چه بــود

                  به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب کزچه سبب ساخت مرا

      یا چه بوده است مرا دوا از این ساختنم

   خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست

به امید سر کویش پر و بالــی بزنم

  کیست آن گوش که او می شنود آوازم

    یا کدامین که سخن می کند اندر دهنم

      من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم

      آنـکه آورد مـرا باز بـرد تــا وطنــم

   مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

علی یارتان

  • العبد شهریار سلیم زاده