اب حیات
آب حیات منست خاک سر کوى دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روى دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروى دوست
داروى مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوى دوست
دوست به هندوى خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوى دوست
گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوى دوست
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوى دوست
هر غزلم نامه ایست صورت حالى در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوى دوست
( لطفا از نظر خوب خود ما را بی بهره نگذارید )
- ۳ نظر
- ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۴:۴۱