فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع)
خرازی فاتح فتح المبین بود
سردار سید احمد موسوی، مسئول اطلاعات عملیات لشکر ۱۴ امام حسین(ع) از عملیات خیبر تا انتهای جنگ بوده است که از ابتدای تشکیل این لشکر همجواری سردار شهید خرازی را تجربه کرده و نکته جالب اینکه هم در مجروحیت منجر به قطع دست شهید خرازی در عملیات خیبر و هم در لحظه شهادت ایشان در کربلای۵، در کنار این سردار رشید جبههها بوده است.
نحوه آشناییتان با شهید خرازی از کجا رقم خورد؟
در سال اول جنگ من در گیلانغرب بودم که شهید خرازی به همراه گروه ضربتش از کردستان به جبهه جنوب آمدند. ایشان در ناآرامیهای خطه کردستان به همراه گروه ضربتی که تشکیل داده بود ضربات کارسازی را به دشمن وارد کرد که در واقع هسته اولیه تشکیل لشکر ۱۴ نیز از بچههای این گروه شکل گرفت. به هرحال وقتی که شهید خرازی به جنوب آمد، در منطقه دارخوین مستقر شدند و خط پدافندی خود را در روستای محمدیه شکل دادند. رفته رفته رزمندگان بیشتری به این گروه ملحق شدند تا کمی بعد اولین تیپ سپاه شکل بگیرد. به این ترتیب که تیپ امام حسین(ع) قبل از عملیات طریق القدس و آزادسازی بستان تشکیل شد، در حالی که تعداد دیگری از تیپهای سپاه بعد از این عملیات تشکیل شدند. به هرحال بنده که از فتح المبین وارد اطلاعات ـ عملیات لشکر شدم، به خاطر وظایفم ارتباط نزدیکی با شهید خرازی داشتم و بعدها نیز هرچه مسئولیتم در این واحد بیشتر میشد، ارتباطم با ایشان نزدیکتر میشد.
ظاهراً انجام عملیات فرماندهی کل قوا به عنوان یکی از اولین عملیاتهای سپاه، از ابتکارات شهید خرازی بوده است، در این مورد توضیح دهید.
این عملیات در ۲۱ خرداد سال ۶۰ و درست یک روز پس از رأی عدم اعتماد مجلس به بنی صدر که پیش از آن فرمانده کل قوا را برعهده داشت، انجام گرفت تا پس از کارشنیهای خائنی چون او، رزمندگان ما ضرب شست خوبی به دشمن نشان دهند. در واقع میتوانیم بگوییم عملیات فرماندهی کل قوا خمینی روح خدا اولین عملیات سپاه نیز به شمار میآید. البته فرماندهی منطقه عملیاتی برعهده سردار رحیم صفوی بود اما شهید خرازی و نیروهایش به عنوان ارکان اصلی این عملیات در دارخوین وارد عمل شدند و تلفات خوبی نیز به دشمن وارد کردند. این عملیات از بعد سیاسی نیز به دلیل اتفاقاتی که در تغییر فرماندهی جنگ رخ داد، حائز اهمیت بود.
شهید خرازی در عملیاتهای متعددی حضور داشت، در کدام عملیات نقش ایشان را محوری ارزیابی میکنید؟
البته تمامی فرماندهان و رزمندگان نقش تأثیرگذار خود را در وقایع و عملیاتهای گوناگون ایفا میکردند. اما شاید بتوان فتح در عملیات فتح المبین را به نام شهید خرازی ثبت کرد. چراکه در این عملیات، لشکر۱۴ ( که آن زمان هنوز تیپ بود) از ارتفاعات ممله به پشت مواضع دشمن وارد شد و به دلیل قطع ارتباطش با تیپ ثارالله، به تعبیری در محاصره افتاد. به این ترتیب در حالی که فرماندهان ارشدی چون محسن رضایی از ما میخواستند منطقه را ترک کنیم، شهید خرازی میگفت این ما نیستیم که به محاصره افتاده ایم، بلکه دشمن به محاصره در آمده و باید مقاومت کنیم. لذا دو روز دشمن از هر سو به ما یورش آورد و ما آن قدر مقاومت کردیم تا اینکه ارتباط مان با تیپ ثارالله برقرار شد و به این ترتیب دشمن عقبنشینی کرد. در همین عملیات شاهد ابتکار جالبی از شهید خرازی بودم که از خلاقیت بالای نظامی ایشان نشأت میگرفت. چنین ابتکاراتی باعث شد دشمنی که به لحاظ تجهیزات از ما قوی تر بود به ناچار شکست خود را پذیرا باشد. در همان نقطهای که ما در محاصره دشمن قرار داشتیم، شهید خرازی از راننده خودروهای مان خواست که شب هنگام با چراغ روشن فاصله ۱۰ کیلومتری تا امامزاده عبدالله را طی کنند و بعد با چراغ خاموش برگردندند و دوباره با چراغ روشن همین مسیر را طی کنند. این قضیه چند بار رخ داد و دشمن که فکر میکرد نیروهای ما به تعداد زیاد در این جاده در تردد هستند نه تنها پیشروی نکردند بلکه روز بعد عقب نشینی کرده و راه ما برای خلاصی از محاصره باز شد.
گویی شما هم در ماجرای مجروحیت و هم شهادت ایشان حضور داشتید، از این لحظات بگویید.
شهید خرازی فرماندهای بود که دوشادوش نیروهایش در خط مقدم حضور مییافت. به همین خاطر همیشه احتمال مجروحیت یا شهادت شان میرفت. در عملیات خیبر نیز صبح روزی که قرار شد لشکر۱۴ از طلائیه وارد عمل شود، ایشان خودش جزو اولین نفرات بود که در منطقه حضور یافتند، درحالی که بچههای ما هنوز خط خودی را تشکیل نداده بودند و در منطقه خطرات زیادی وجود داشت. در آن لحظه من در چند متری ایشان بودم که ناگهان گلوله خمپارهای به نزدیکی شان اصابت کرد و بیسیم چی همراه ایشان به شهادت رسیده و خودش نیز به شدت مجروح شد. طوری که به خاطر شدت جراحات وارده و قطعی دست شان ابتدا فکر کردم خرازی به شهادت رسیده است. اما مقدر بود زنده بماند و در ادامه دفاع مقدس منشاء خدمات خیر بسیاری بشود.
و نحوه شهادتشان؟
خواست خدا بود که من در لحظه شهادت نیز همراه شهید خرازی باشم و جالب اینجاست که ایشان در هنگام شهادت نیز دغدغه نیروها را داشت و شاید بتوان گفت در همین مسیر نیز به شهادت رسید. عملیات کربلای۵ در مراحل پایانی خود قرار داشت که بخشی از نیروهای لشکر چند صد متر جلوتر در خط مقدم، موضع گرفته بودند. شهید خرازی از طریق گفتوگوهای بیسیم متوجه شد آن بچهها به دلیل نرسیدن آذوقه و مهمات در مضیقه هستند. خیلی ناراحت شد و از ما خواست به سرعت خودرویی را به این منظور به منطقه بفرستیم و خواست که راننده قبل از عزیمت به کنار سنگر فرماندهی بیاید. بعد در همان جلسه قسمتی از وصیتنامهاش را برایمان خواند و گفت دوست دارد نام فرزندش که هنوز متولد نشده بود را اگر پسر شد مهدی و اگر دختر شد زهرا بگذارند و به او نان حلال بخورانند. حال عجیبی داشت. حتی گفت که از خدا شهادت خواسته و میخواهد بدون اینکه زخمی بشود، مستقیماً به شهادت برسد. در همین حین خبر رسید که راننده مورد نظر با خودرواش بیرون سنگر هستند. ایشان بیرون رفت و ما هم پشت سرش خارج شدیم.
فرماندهی که پیشاپیش نیروهایش حرکت میکرد
حسن فتاحی دولت آبادی به عنوان مسئول واحد مهندسی – رزمی لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، از جمله یاران نزدیک شهید خرازی است که از زمان حضور این سردارشهید در ناآرامیهای خطه کردستان، همراه او بوده است و به صورت مستمر همرزمی شهید خرازی را در جبهههای جنوب نیز دنبال کرده و به این ترتیب خاطرات بسیاری از این شهید بزرگوار دارد.
برای شروع از گروه ضربت شهید خرازی در کردستان بگویید. ظاهراً این گروه وحشت زیادی در آن خطه بر دل ضد انقلاب انداخته بود؟
این گروه متشکل از نیروهای سپاه و ارتش بود که بخش سپاه آن را شهید خرازی فرماندهی میکرد. گروه ضربت از همان آغاز ناآرامیهای غرب کشور به همت افرادی چون شهید خرازی تشکیل شده بود که معمولاً این گروه شامل ۵۵ الی ۶۰ نفر میشد. کار ما تأمین امنیت راهها یا ایجاد آرامش در نقاط آشوب خیز بود. مثلاً وقتی که ضد انقلاب از رسیدن آذوقه و اقلام مورد نیاز به مردم مریوان جلوگیری کردند، ۵۰ الی ۶۰ کامیون از کالاهای مورد نیاز به آن شهر گسیل شد که گروه ضربت وظیفه تأمین امنیتش را برعهده گرفت و اتفاقاً با کمینی که ضد انقلاب گذاشته بودند حدود ۱۱ شهید دادیم، اما وجود همه سختیها کارمان را انجام میدادیم و با جدیت و توانمندی که شهید خرازی در امر فرماندهی داشت، گروه ضربت وحشت زیادی در دل ضد انقلاب انداخته بود.
به عنوان یکی از همرزمان شهید خرازی، نقش ایشان را در فرونشاندن فتنه ضد انقلاب در کردستان چطور ارزیابی میکنید؟
همانطور که گفتم گروه ضربت وظیفه پاکسازی نقاط ناآرام را از لوث وجود ضد انقلاب برعهده داشت. بارها پیش میآمد که بچههای ما چندین کیلومتر راه را در مسیرهای ناآرام طی میکردند تا همانند نیروهای واکنش سریع،
ضد انقلاب را غافلگیر کرده و ضربات مهلکی به آنها وارد کنند. به طور مثال ما در آخرین روزهایی که در منطقه غرب بودیم، دو مأموریت به فاصله چند روز از هم انجام دادیم که در هر دو مورد راههای صعب العبوری را از میان شیارها، درهها و بلندیهای ناهموار طی کردیم تا اینکه برای پاکسازی روستای پیرخزان و در مورد دیگر برای پاکسازی بلندیهای ژاله وارد عمل شویم. با توجه به شرایط کوهستانی کردستان که شرایط را برای رزمندگان سخت میکرد، گروه ضربت نعمت بزرگی به شمار میآمد. چنانچه وقتی جنگ شروع شد و بسیاری از بچههای گروه اصرار داشتند برای مقابله با بعثیون به جنوب برویم، خیلی از مسئولان با تصمیم ما مخالفت کردند و نگران بودند که مبادا با خالی شدن منطقه از گروه ضربت مشکلاتی پیش بیاید. این امر به خوبی نشان میدهد که نقش فرماندهانی چون شهید خرازی و گروهش در فرونشاندن فتنه ضدانقلاب در کردستان تا چه میزان تأثیرگذار بود.
چطور شد که با اتفاق شهید خرازی به جبهه جنوب اعزام شدید؟
وقتی جنگ شروع شد، اخباری از پیشروی سریع نیروهای دشمن در عمق خاکمان میشنیدیم که بر نگرانی بچهها افزوده بود. به همین خاطر افراد فشار زیادی میآوردند که حتماً به جنوب برویم. شاید شهید خرازی نیز ته دلش راضی به این امر بود، لیکن به عنوان یک فرمانده و مسئول، همیشه سعی میکرد وظایف محوله را عهدهدار باشد. اما به هرحال فشار افراد باعث شد چند روزی به اصفهان برگردیم و باصطلاح پیه این کار را نیز به تن مان بمالیم. چراکه اصرار زیادی به بازگشت ما به غرب وجود داشت و حتی یادم میآید ما را به گرفتن دو روز روزه پشت سرهم جریمه کردند. همه با دل و جان پذیرفتیم و در نهایت با اصرار ما به جبهه جنوب و منطقه دارخوین اعزام شدیم که همان جا خط دفاعی محمدیه را در برابر دشمن متجاوز تشکیل دادیم.
از خصوصیات فرماندهی شهید خرازی بسیار شنیدهایم، چه ویژگی بارزی از این بعد شخصیتی ایشان سراغ دارید؟
شهید خرازی سرداری بود که وقتی فرمانی میداد، خودش پیشاپیش نیروها در انجام آن اقدام میکرد. در مأموریتها یا عملیاتهای گوناگون، شخصاً حضور فعالی مییافت و باعث دلگرمی بچهها میشد. ایشان پیش از انقلاب دوره سربازی را پشت سرگذاشته و از طرفی مدت زمان قابل توجهی در منطق جنگی حضور داشت، تجربیات زیادی کسب کرده بود و اگر پیشنهاد یا فرمانی میداد، افراد میدانستند که پشت این حرف تفکر فرماندهی چون خرازی نهفته است و با دل و جان پذیرایش میشدند. البته ایشان از مشورت نیروها نیز بهره میبرد و اینطور نبود که فقط خودش تصمیم گیرنده باشد. به طور کلی شهید خرازی فرمانده قلبها بود و همه نیروها با دل و جان فرامینش را اجرا میکردند. خوب است اینجا خاطرهای از یکی از عملیاتهایمان در کردستان بگویم که وقتی برای پاکسازی بلندیهای ژاله رفته بودیم، غافلگیر شدیم و دو زخمی دادیم. من حمل یکی از زخمیها را برعهده گرفتم و شهید خرازی نیز دیگری را بر دوش گرفت. ۲۰ متر به ۲۰ متر آنها را جا به جا میکردیم تا در شرایط ناهموار کوهستان انرژی لازم برای رساندنشان به نقطه امن را داشته باشیم. شهید خرازی با اینکه جثهای کوچکتر از من داشت و از طرفی فرمانده بود و میتوانست از حمل مجروح شانه خالی کند، این کار را نکرد و با توجه به احساس مسئولیت و علاقهای که به تک تک نیروها داشت، پا به پای من در حمل مجروحها کمک کرد و در عین حال نیز وظیفه فرماندهیاش را به نحو احسن به انجام رساند.
رجزهای فرمانده عراقی برای حسین خرازی
سردار غلامحسین هاشمی به عنوان، مسئول ادوات و گردانهای تخصصی لشکر ۱۴ امام حسین(ع) در دوران دفاع مقدس، از جمله همرزمان شهید خرازی است که سابقه آشناییاش با این سردار بزرگ جبههها، به دوران قبل از جنگ و عضویت در کمیته دفاع شهری اصفهان مربوط میشود. لذا از حیث آشنایی طولانی مدت با شهید خرازی، واگویههای جالبی از اخلاق، سلوک و همینطور مجاهدات این سردار شهید دارد که طی گفتوگویی از وی جویا شدیم.
برای شروع از نحوه آشناییتان با شهید خرازی بگویید.
آشنایی ما از سال ۱۳۵۸ در کمیته دفاع شهری اصفهان آغاز شد. همانطور که میدانید در اصفهان کمیته انقلاب اسلامی تشکیل نشد و به جای آن همین کمیته دفاع شهری مسئولیتهای مشابه را برعهده گرفت. محل این کمیته در مرکز سابق ساواک تشکیل شده بود و شهید خرازی به دلیل انجام خدمت سربازی و آشناییاش با سلاح ها، مسئولیت نگهداری از سلاحهای این کمیته را برعهده داشت. از همان جا با ایشان به عنوان یک فعال انقلابی آشنا شدم و بعدها در جبههها نیز این آشنایی تداوم یافت.
پس شهید خرازی در فعالیتهای انقلابی هم حضور داشت؟
بله ایشان در بحبوحه جریان انقلاب، خدمت سربازی خود را میگذراند که به فرمان امام مبنی بر ترک پادگان توسط نظامیها، ایشان محل خدمت خود را ترک میکند و به صف انقلابیون میپیوندد و در کنار سایر مبارزان، در جریان انقلاب نقش فعالی را برعهده میگیرد. لذا وقتی که انقلاب به پیروزی رسید، ایشان نزد انقلابیون فردی معتمد و شناخته شده بود و از همین رو وظیفه حساس و خطیر نگهداری اسلحهها آن هم در شرایط حساس آن زمان برعهده ایشان قرار گرفت. در کمیته دفاع شهری شهید خرازی در کنار سایر افراد، حفظ امنیت شهر و تعقیب و دستگیری ضد انقلاب را عهدهدار بود.
گویی با وجود استمرار حضور شهید خرازی در اغلب عملیاتها و سالهای متمادی حضورشان در جبههها، شهادت ایشان بازتاب زیادی در میان دشمنان داشته است؟
شهید خرازی در زمره شهدای نامی جبههها بود. چنانچه حتی فرماندهان دشمن ایشان را به نام میشناختند و پیش آمده بود که در تلویزیون عراق از او نام برده بودند. یکی از نمونه هایش در یکی از عملیاتها اتفاق افتاد که وقتی مواضع مان را در شرق دجله تخلیه کرده و به نقطه دیگری رفتیم، ماهر عبدالرشید، فرمانده سپاه سوم عراق که اغلب عملیات پاتک را برعهده میگرفت، در تلویزیون عراق ظاهر شده و درست در جایی که پیشتر لشکر ما قرار داشت، ایستاد و گفت: «خرازی کجایی که ما اینجا را گرفتیم.» این حرف فرمانده عراقی به خوبی نشان میدهد که شهید خرازی تا چه میزان بر دل دشمنان ترس افکنده بود که او را به نام میشناختند و با چنین لفاظیهایی سعی داشتند حقارت خود در برابر این سردار رشید را بپوشاندند. وقتی هم که خرازی به شهادت رسید، رادیو و تلویزیون عراق با خوشحالی این مسئله را عنوان میکردند و اظهار میداشتند که یکی از فرماندهان ارشد ایرانی به نام حسین خرازی کشته شده است. همه میدانیم که خوشحالی دشمن از چنین اتفاقی از چه واقعیتی نشأت میگیرد و وجود شهید خرازی خاری بر چشم آنها بود.
به عنوان یکی از همرزمان شهید خرازی نقش ایشان را در کدام عملیات مؤثر میدانید؟
شهید خرازی در اغلب عملیاتهای بزرگ حضور تأثیرگذار داشت، ولیکن در عملیات الی بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر، شهید خرازی به همراه شهید کاظمی جزو اولین نفراتی بودند که وارد خرمشهر شدند و این امر در ارتباط بیسیم شهید کاظمی و شهید صیاد شیرازی به خوبی نمایان است که سردار کاظمی به قرارگاه میگوید به همراه حسین داریم وارد شهر میشویم. یعنی درست در سوم خردادماه ۱۳۶۱ و اولین ساعاتی که نیروهای ما توانستند به شهر راه یابند و کمی بعد کل شهر را آزاد کنند. رشادت شهید خرازی در عملیات الی بیت المقدس مورد تأیید شهید صیاد شیرازی نیز قرار داشت و ایشان بارها از نقش شهید خرازی و شهید کاظمی در این خصوص سخن گفته بودند.
از قرار ارتباط عمیقی بین شهید خرازی و شهید کاظمی وجود داشت، نظر شما چیست؟
این سخن از شهید کاظمی است که گفته شهید خرازی جایگاه ویژهای در درگاه خدا دارد و یکی از درهای بهشت قبر این شهید بزرگوار است. با چنین سخنی به خوبی میتوان انس و الفت بین این دو شهید را دریافت. به همین دلیل نیز شهید کاظمی وصیت کرده بود جسدش را در کنار شهید خرازی دفن کنند و بعد از شهادت ایشان نیز طبق وصیتنامهاش، پیکر مطهر شهید کاظمی در کنار دوست و یار دیرینهاش آرام گرفت.
به نظر شما چه رازی در نام و یاد شهید خرازی وجود دارد که اینگونه مورد توجه مردم اصفهان و به خصوص جوانان این خطه قرار دارد؟
واقعیت این است که شهدا متعلق به منطقه و قومیت خاصی نیستند و این کلام خود شهید خرازی است که اعتقاد داشت جنگ متعلق به گروه خاصی نیست و هرکس که برای دفاع از کشور به جبههها بیاید، رزمنده محسوب میشود و حق دارد در آن شرکت کند. شهید خرازی نیز همانند تمامی شهدا متعلق به همه مردم ایران است. اما همانطور که گفتید ایشان در نزد مردم استان اصفهان از جایگاه ویژهای برخوردار است و به عنوان فرمانده توانمند لشکر ۱۴ امام حسین(ع) بسیاری از خانوادههای ایثارگر و سایر اقشار استان اصفهان با منش ایشان به خوبی آشنایی دارند. از آنجا که تمامی شهدا خلوص نیت در رفتار و کردار خود داشتند اثرات کارهای خالصانهشان در نهاد پاک جوانان و عموم مردم تأثیر خود را میگذارد. از این رو شهید خرازی نیز به عنوان فرماندهی که به واقع فرمانده قلبها بود و در امر جنگ و خدمت به کشور و انقلاب خالصانه از همه هستی خود گذشت، مورد احترام مردم قرار دارد. لذا اکنون مشاهد میکنیم مردم ما قدر خلوص نیت و خدمات خالصانه شهید خرازی را در کنار سایر شهدا درک میکنند و مزار این شهید بزرگوار حتی ۲۵ سال پس از شهادتش همچنان محل زیارت جوانان و دوستداران راه حقیقت و شهادت است.
خاطره ای از لحظه ی شهادت شهید حاج حسین خرازی
حاج حسین و راننده اش هر دو ترکش خورده بودند و هر دو هم از راه گلو و سینه مجروح شده بودند. همین طور خون فواره می زد و سر و سینه شان را سرخ می کرد.
با سرعت به سمت حاجی رفتیم تا به او کمک کنیم اما حاجی اجازه نداد و تند تند یا سر و دست اشاره می کرد به راننده اش و می گفت : اول اون! اول اون!…
یکی دو تا از بچه ها بلند شدند و رفتند سراغ راننده ، لب های حاجی می جنبید : اون امانته دست من … بی هوش شد و بعد از آن من دیگر ندیدمش ، حسین پرواز کرد …
به نقل از یکی از همرزمان شهید خرازی