یا وتر الموتور

دانستن حق ماست...

یا وتر الموتور

دانستن حق ماست...

یا وتر الموتور

السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الوِتْرَ المَوْتُورِ سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون او سلام بر تو اى یگانه دوران
امام حسین(ع) «مؤتور» است (خون بر زمین مانده) و فرزند رشیدش حضرت بقیة اللّه ارواحنا فداه نیز «الموتور بابیه وجده» یعنی صاحب خون و خونخواه پدر و نیاکان بزرگوارش.

***
سراپا اگر زرد پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی ، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !
گواهی بخواهید ، اینک گواه :
همین زخمهایی که نشمرده ایم !
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم

.
.

پیوندهای روزانه

نظر اهل سنّت درمورد ولی عصر (عج)

شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۰۸ ب.ظ

    

   اعتراف دانشمندان اهل سنّت به صحّت احادیث مهدى(علیه السلام)

 

 

شامل:

 

 

1 ـ یک سند تاریخى و مدرک زنده

 

 

2 ـ توضیح مختصرى پیرامون بیانیه علماى حجاز

 

 

3 ـ مخالفان وجود حضرت مهدى(علیه السلام) چه مى گویند؟

 

 

   علماى اهل سنت، فقط به نقل روایات راجع به حضرت مهدى(علیه السلام) در صحاح خود و دیگر کتب معتبر دیگر اکتفا نکرده اند، بلکه گروه زیادى از شخصیّت هاى برجسته ایشان اعتراف کرده اند که این احادیث، «مشهور» یا «متواتر» است.

اینک براى مزید اطّلاع، نمونه هایى از اعتراف برخى از این دانشمندان را در این جا نقل مى کنیم:

 

 

1 ـ محمّد شبلنجى، دانشمند معروف مصرى، در کتاب «نور الابصار» چنین مى نویسد:

 

 

«تواترت الأخبار عن النبیّ(صلى الله علیه وآله وسلم) على أنّ المهدی من أهل بیته وأنّه یملأ الأرض عدلاً».( [35] )

 

 

«اخبار متواترى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) رسیده است که مهدى(علیه السلام) از خاندان اوست و زمین را از عدل پر مى کند».

 

 

2 ـ شیخ محمّد صبّان، در کتاب «اسعاف الراغبین» چنین مى گوید:

 

 

وقد تواترت الأخبار عن النبىّ(صلى الله علیه وآله وسلم) بخروجه، وأنّه من أهل بیته، وأنّه یملأ الأرض عدلاً، وأنّه یساعد عیسى(علیه السلام) على قتل الدجّال بباب لد بأرض فلسطین، وأنّه یؤمّ هذه الاُمّة ویصلّی عیسى خلفه».( [36] )

 

 

«اخبار متواترى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل شده است که مهدى(علیه السلام) قیام خواهد کرد و این که او از خاندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم)است و زمین را پر از عدل مى کند و حضرت عیسى(علیه السلام)را بر کشتن دجّال در سرزمین فلسطین دم دروازه «لُد» یارى مى دهد و بر این اُمّت امامت مى کند و حضرت عیسى(علیه السلام)پشت سر او نماز مى گزارد.

 

 

3 ـ ابن حجر عسقلانى، در کتاب «فتح البارى» درباره اخبار و احادیث راجع به حضرت مهدى(علیه السلام) مى گوید:

 

 

«اخبار به تواتر رسیده است که مهدى(علیه السلام) از این اُمّت است، و عیسى بن مریم از آسمان فرود مى آید و پشت سر او نماز مى خواند»( [37] )

 

 

4 ـ ابن حجر هیثمى مکّى، در کتاب «الصواعق المحرقه» از ابوالحسن آبرى، چنین نقل مى کند:

 

 

«قد تواترت الأخبار و استفاضت بکثرة رواتها عن المصطفى(صلى الله علیه وآله وسلم)بخروجه و أنّه من أهل بیته و أنّه یملأ الأرض عدلاً».( [38] )

 

 

«اخبار متواترى از پیامبر اکرم نقل شده است که «مهدى» ظهور خواهد کرد و اینکه او از اهل بیت پیامبر است و زمین را از عدل و داد پر خواهد نمود».

 

 

5 ـ ابو الطیّب سیّد محمّد صدّیق حسینى بخارى قنوجى هندى، در کتاب «الاذاعة لما کان و ما یکون بین یدی الساعة»، چنین مى نویسد:

 

 

«. . . برخى از احادیث حضرت مهدى(علیه السلام) صحیح، برخى حسن و برخى ضعیف است و جریان ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)بین تمام مسلمانان مشهور و در طول تاریخ اسلام شهرت یافته است که ناگزیر باید در آخر الزمان مردى از اهل بیت پیامبر ظهور کند و دین را تأیید بخشد و عدل و داد را ظاهر نماید و همه مسلمانان از او پیروى نمایند و بر تمام ممالک اسلامى مستولى گردد و او «مهدى» نامیده مى شود و پس از ظهور او، «دجّال» خروج مى نماید و طبق روایات وارده خروج دجّال از علایم قیامت است و حضرت عیسى(علیه السلام)بعد از ظهور او از آسمان فرود مى آید و در مورد قتل دجّال به او کمک مى کند ـ یا این که همراه او نازل مى شود و او را در کشتن دجّال یارى مى دهد ـ و به هنگام اداى نماز صبح به او اقتدا مى نماید و پشت سر آن حضرت نماز مى گزارد . . . و روایات مربوط به دجّال و حضرت عیسى(علیه السلام)به حدّ تواتر رسیده است».( [39] )

 

 

6 ـ شیخ منصور على ناصف، از دانشمندان معروف جامع «الازهر» مصر و نویسنده کتاب «التاج الجامع للاُصول» که در این کتاب معروف خود، احادیث قابل اطمینان کتب حدیث اهل سنّت را جمع آورى نموده است، و شش نفر از علماى برجسته مصر بر آن تقریظ نوشته اند، و آن را با شرحى به نام «غایة المأمول» به منظور بیان و توضیح احادیث آن توأم نموده اند. او در جلد پنجم یعنى در «کتاب الفتن و علامات الساعة» چنین مى نویسد:

 

 

«الباب السابع فی الخلیفة المهدی ـ رضی اللّه عنه ـ اشتهر بین العلماء ـ سلفاً وخلفاً ـ أنّه فی آخر الزمان لابدّ من ظهور رجل من أهل البیت یسمّى «المهدی» یستولی على الممالک الإسلامیّة، ویتّبعه المسلمون، و یعدل بینهم، ویؤیّد الدین . . .

 

 

و قد روى أحادیث المهدی جماعة من خیار الصحابة، وخرّجها أکابر المحدّثین کأبی داوود والترمذی وابن ماجة و الطبرانی وأبی یعلی والبزّاز والإمام أحمد والحاکم ـ رضی اللّه عنهم أجمعین ـ و لقد أخطأ من ضعّف أحادیث المهدی کلّها کابن خلدون وغیره . . .»

 

 

«در میان دانشمندان امروز و گذشته اهل تسنّن، مشهور است که سرانجام باید در آخر الزمان مردى از اهل بیت پیامبر به نام «مهدى(علیه السلام)» ظهور کند. او بر کشورهاى اسلامى مسلّط شود و مسلمانان نیز از او پیروى کنند و مهدى(علیه السلام) در میان آنان به عدالت رفتار کند و دین اسلام را تأیید بخشد.

 

 

احادیث راجع به مهدى(علیه السلام) را گروهى از برگزیدگان صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)روایت کرده اند و محدّثان بزرگ مانند: ابى داوود، ترمذى، ابن ماجه، طبرانى، ابو یعلى، بزّاز، امام احمد حنبل و حاکم نیشابورى، در کتب خود آورده اند.

 

 

کسانى که تمام احادیث مهدى(علیه السلام) را ضعیف شمرده اند مانند «ابن خلدون» و دیگران، راه خطا پیموده اند و این حدیث که «ابن خلدون» نقل کرده است که «مهدى، همان عیسى بن مریم است» ضعیف است چنان که بیهقى و حاکم نیشابورى و غیر اینان به این معنا تصریح کرده اند.

 

 

منصور على ناصف پس از اشاره به کتاب «شوکانى»، عالم معروف اهل سنّت، که درباره تواتر احادیث مربوط به «مهدى(علیه السلام)» و خروج دجّال و بازگشت حضرت عیسى است، چنین مى گوید:

 

 

«هذا یکفی لمن کان عنده ذرّة من إیمان وقلیل من انصاف»( [40] )

 

 

«آنچه گفته شد براى کسانى که ذرّه اى ایمان و اندکى انصاف داشته باشند، کفایت مى کند».

 

 

7 ـ احمد زینى دحلان، دانشمند معروف حجاز و مفتى بزرگ مکّه، در کتاب «الفتوحات الاسلامیّة» چنین مى نویسد:

 

 

«احادیثى که در آن از «مهدى» سخن رفته است بسیار زیاد و «متواتر» است و البتّه در میان آن همه احادیث صحیح، روایات ضعیف هم زیاد است; ولى به واسطه کثرت این احادیث و فزونى راویان آنها و محدّثان فراوانى که این روایات را در کتب خود آورده اند، جمعاً مفید قطع و یقین است».

 

 

سپس این دانشمند مى نویسد:

 

 

«محمّد بن عبدالرسول برزنجى، در آخر کتاب «الاشاعة فی اشراط الساعة» یاد آور شده است که اخبار مهدى موعود(علیه السلام)متواتر مى باشد و امرى مسلّم است.

 

 

از این احادیث به یقین باید دانست که «مهدى» از فرزندان فاطمه(علیها السلام)است و زمین را از عدل و داد پر مى کند».( [41] )

 

 

8 ـ وهّابیان، نیز که از تندروترین گروه هاى اسلامى اهل تسنّن به شمار مى روند، مسأله «مهدویت» و تواتر احادیث مربوط به حضرت مهدى(علیه السلام) را پذیرفته اند و با سایر فِرَقِ مسلمین اتّفاق نظر دارند و به طور جدّى از آن دفاع مى کنند و آن را از عقاید قطعى و مسلّم اسلامى مى دانند.

 

 

 

 

 

1 ـ یک سند تاریخى و مدرک زنده

 

 

هم اکنون به منظور تأیید این گفتار، بیانیه مهمّى را مى آوریم که از طرف رابطة العالم الاسلامى، مرکز مهم دینى وهّابیها، در پاسخ سؤال یک نفر مسلمان از اهالى «کنیا» صادر شده است.

 

 

«بعد التحیّة;

 

 

«جواباً عمّا یسأل عنه المسلم الکینی، فی شأن المهدی المنتظر، عن موعد ظهوره، و عن المکان الّذی یظهر منه و عن ما یطمئنه عن المهدی(علیه السلام):

 

 

هو: محمّد بن عبداللّه، الحسنی العلوی الفاطمی المهدی الموعود المنتظر. موعد خروجه فی آخر الزمان، و هو من علامات الساعة الکبرى، یخرج من المغرب ویُبایعُ له فی الحجاز فی مکّة المکرّمة بین الرکن والمقام، بین باب الکعبة المشرّفة والحجر الأسود عند الملتزم.

 

 

ویظهر عند فساد الزمان وانتشار الکفر وظلم الناس، یملأ الأرض عدلاً و قسطاً کما مُلئت جوراً و ظلماً. یحکم العالم کلّه وتخضع له الرقاب بالاقناع تارة و بالحرب اُخرى. وسیملک الأرض سبع سنین، وینزل عیسى(علیه السلام)من بعده فیقتل الدجّال، أو ینزل معه فیساعده على قتله بباب لدّ بأرض فلسطین. وهو آخر الخلفاء الراشدین الاثنى عشر الّذین أخبر عنهم النبی ـ صلوات اللّه وسلامه علیه ـ فی الصحاح. واحادیث المهدی واردة عن الکثیر من الصحابة یرفعونها الى رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم)و . . .

 

 

وقد نصّ على أنّ أحادیث المهدی، أنّها متواترة، جمع من الأعلام قدیماً وحدیثاً، منهم السخاوی فی «فتح المغیث» . . . و نصّ الحفّاظ و المحدّثون على أنّ أحادیث المهدی فیها الصحیح والحسن. ومجموعها متواتر مقطوع بتواتره و صحّته. وأنّ الاعتقاد بخروج المهدی واجب، وأنّه من عقائد أهل السنّة والجماعة، ولاینکرها إلاّ جاهل بالسنّة، و مبتدع فی العقیدة».( [42] )

 

 

 

 

 

متن کامل بیانیّه علماى حجاز

«پس از اداى سلام. این پاسخ سؤال مسلمان «کنیایى» است که از «مهدى منتظر» و هنگام ظهور او و محل ظهورش پرسش نموده است.

 

 

«مهدى»، محمّد بن عبداللّه حسنى، علوى و فاطمى است و او مهدى موعود منتظر است. موقع ظهور وى در آخر الزمان است و ظهورش از نشانه هاى قیامت مى باشد. از غرب ظاهر مى شود، و در حجاز در مکّه مکرّمه بین «رکن و مقام» با آن حضرت بیعت مى نمایند.

 

 

هنگامى که کفر و ظلم و فساد، عالم را فرا گرفته باشد، او ظهور مى کند و زمین را از عدل و داد پر مى کند همان گونه که از جور و ستم پر شده باشد. بر همه جهان حکومت خواهد کرد و همه جهانیان در برابر او سر تعظیم فرود خواهند آورد و همگى تسلیم وى خواهند شد، یا به میل و دلخواه یا با نبرد.

 

 

او تمام روى زمین را مالک خواهد شد، و حضرت عیسى(علیه السلام)بعد از ظهور او، از آسمان فرود مى آید و «دجّال» را مى کشد و یا همراه با ظهورش از آسمان فرود مى آید و حضرت مهدى(علیه السلام) را بر کشتن «دجّال» بر درِ دروازه «لد» در سرزمین فلسطین، یارى مى دهد.

 

 

مهدى(علیه السلام) آخرین خلفاى راشدین دوازده گانه است که پیامبر از آنها خبر داده است و در صحاح اهل سنت آمده است.

 

 

احادیث مربوط به مهدى(علیه السلام) را بسیارى از «صحابه» از شخص پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نقل کرده اند که از جمله آنهاست: عثمان بن عفّان، على بن ابى طالب(علیه السلام)، طلحة بن عبیداللّه، عبدالرحمان بن عوف، عبداللّه بن عبّاس، عمّار یاسر، عبداللّه بن مسعود، ابو سعید خدرى، ثوبان، قرّة بن اساس مزنى، عبداللّه بن حارث، ابوهریره، حذیفة بن یمان، جابر بن عبداللّه، ابو امامه، جابر بن ماجد، عبداللّه بن عمر، انس بن مالک، عمر بن حصین و اُمّ سلمه.

 

 

اینها بیست نفر از کسانى هستند که روایات راجع به مهدى(علیه السلام) را نقل کرده اند و غیر از اینها افراد زیاد دیگرى نیز وجود دارند. سخنان فراوانى نیز از خود «صحابه» نقل شده است که در آنها به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) تصریح گردیده است، و آنها را نیز مى توان در ردیف روایات پیامبر قرار داد; زیرا مسأله ظهور مهدى(علیه السلام) از مسایلى نیست که بتوان در آن اجتهاد کرد.

 

 

روایاتى که درباره ظهور مهدى منتظر(علیه السلام) از شخص رسول اکرم نقل شده و آنچه را که صحابه پیامبر با اعتماد به گفته رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بیان کرده اند ـ و شهادت و گواهى آنان نیز در حکم حدیث است ـ در بسیارى از کتب معروف اسلامى و متون اصلى حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) اعمّ از سنن، معاجم و مسانید آمده است که از آن جمله است: سنن ابو داود، سنن ترمذى، سنن ابن ماجه، سنن ابى عمرو الدانى، مسند احمد و ابن یعلى، و بزار، صحیح حاکم، معاجم طبرانى، و رویانى، و دارقطنى، و ابو نعیم در کتاب «اخبار المهدى»، و خطیب در «تاریخ بغداد»، و ابن عساکر در «تاریخ دمشق» و غیر اینها.

 

 

و بعضى از دانشمندان اسلامى درباره «مهدى(علیه السلام)» کتاب هاى ویژه اى نوشته اند که از آن جمله است:

 

 

ابو نعیم در کتاب «اخبار المهدى»، ابن حجر هیثمى در کتاب «القول المختصر فی علامات المهدی المنتظر»، شوکانى در کتاب «التوضیح فی تواتر ما جاء فی المنتظر و الدجّال و المسیح»، ادریس عراقى مغربى در کتاب «المهدی»، ابو العبّاس بن عبدالمؤمن المغربی در کتاب «الوهم المکنون فی الردّ على ابن خلدون». و آخرین کسى که در این زمینه بحث مشروحى نگاشته، مدیر دانشگاه اسلامى مدینه است که در چندین شماره مجلّه دانشگاه مزبور بحث کرده است.

 

 

عدّه اى از بزرگان و دانشمندان متقدم و متأخر نیز در نوشته هاى خود تصریح کرده اند که احادیث مربوط به مهدى(علیه السلام) متواتر است. (و به هیچ وجه قابل انکار نیست) از آن جمله است:

 

 

سخاوى در کتاب «فتح المغیث»، محمّد بن احمد سفارینى در کتاب «شرح العقیده»، ابو الحسن آبرى در کتاب «مناقب الشافعى»، ابن تیمیّه در کتاب فتاوایش، سیوطى در کتاب «الحاوى»، ادریس عراقى در تألیفى که درباره «مهدى» دارد، شوکانى در کتاب «التوضیح فی تواتر ما جاء فی المنتظر و الدجّال و المسیح»، محمّد بن جعفر کنانى در «نظم المتناثر فی الحدیث المتواتر» و ابو العبّاس بن عبدالمؤمن در کتاب «الوهم المکنون من کلام ابن خلدون».

 

 

و این تنها ابن خلدون است که احادیث مربوط به مهدى(علیه السلام)را با حدیثى مجعول و ساختگى و بى اساس که مى گوید: «لامهدیّ إلاّ عیسى; مهدى جز عیسى(علیه السلام)نیست» مورد ایراد قرار داده است. و لکن بزرگان، پیشوایان و دانشمندان اسلام گفتار او را رد کرده اند. و به خصوص، ابن عبدالمؤمن که در ردّ گفتار او کتاب ویژه اى به نام «الوهم المکنون من کلام ابن خلدون» نوشته است که از 30 سال قبل، در شرق و غرب منتشر شده است.

 

 

حافظان، بزرگان و دانشمندان علم حدیث نیز تصریح کرده اند که احادیث مربوط به مهدى(علیه السلام) شامل احادیث «صحیح» و «حسن» است و مجموع آنها متواتر و صحّت آنها قطعى است. بنابراین، اعتقاد به ظهور مهدى(علیه السلام) بر هر مسلمانى واجب است و جزء عقاید اهل سنّت و جماعت است و جز افراد نادان و بى اطّلاع از اسلام و بدعتگزار، منکر آن نخواهند بود».

 

 

 

2 ـ توضیح مختصرى پیرامون بیانیّه علماى حجاز

به نظر ما، مطالب بیانیه مزبور آن چنان صریح، گویا، روشن و آشکار است که نیازى به توضیح اضافى ندارد; زیرا مدارک لازم در این «بیانیّه» آن چنان گردآورى شده که هیچ کس را یاراى انکار آن نیست.

 

 

تنها تفاوت مهمّى که این «بیانیّه» با عقیده «شیعه» دارد این است که در این بیانیّه، نام پدر حضرت مهدى(علیه السلام)«عبداللّه» ذکر شده است در حالى که در کتب شیعه، نام پدر بزرگوار آن حضرت به طور مسلّم «امام حسن عسکرى(علیه السلام)» است. و سرچشمه این اختلاف آن است که در بعضى از روایات اهل سنّت، مانند روایتى که «ابو داوود» در کتاب «سنن» خود از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نقل کرده است جمله «اسم ابیه اسم ابى  نام پدر حضرت مهدى(علیه السلام) نام پدر من است» آمده است.

 

 

در حالى که قراین نشان مى دهد که این جمله در اصل، «اسم ابیه اسم ابنی; اسم پدرش اسم فرزند من است» بوده است که منظور امام حسن مجتبى(علیه السلام)مى باشد و بر اثر اشتباه در نقطه گذارى به این صورت در آمده است. این احتمال را «گنجى شافعى» نیز در کتاب «البیان فی اخبار صاحب الزمان» تأیید کرده است.

 

 

در این زمینه، دانشمندان و نویسندگان اسلامى از شیعه و سنّى، سخن بسیار گفته اند که ما در اینجا نیازى به ذکر سخنان آنها نمى بینیم. و در هر حال، آن جمله که درباره نام پدر حضرت مهدى(علیه السلام) در بیانیه علماى حجاز و در بعضى از روایات اهل سنّت آمده است، قابل اعتماد نیست; زیرا:

 

 

نخست آن که در اکثر روایات و کتب معتبره اهل سنّت این جمله وجود ندارد.

 

 

دوم آن که در روایت معروف ابن ابى لیلى آمده است: «اسمه اسمی و اسمُ أبیه اسمُ أبنی; نام حضرت مهدى(علیه السلام) نام من، و نام پدرش، نام فرزند من است». که منظور امام حسن مجتبى(علیه السلام)است.

 

 

سوّم آن که روایات قطعى و متواتر از طرق اهل بیت(علیهم السلام)، گواهى مى دهند که نام پدر حضرت مهدى(علیه السلام)«حسن» است.

 

 

چهارم آن که در بعضى از روایات اهل سنّت نیز تصریح شده که مهدى موعود اسلام(علیه السلام)، فرزند امام حسن عسکرى(علیه السلام) است و بعضى از بزرگان آنها هم مانند محمّد بن یوسف گنجى در کتاب «البیان» و محیى الدین عربى در «فتوحات مکیّه» ـ به نقل شعرانى ـ و عبدالوهّاب شعرانى در کتاب «یواقیت و جواهر» مبحث (65)، و محمّد بن طلحه شافعى در کتاب «مطالب السئول»، و ابن صبّاغ مالکى در «الفصول المهمّه» و افراد دیگرى، این معنى را تأیید نموده و به مهدى موعود پسر امام حسن عسکرى(علیه السلام) اعتراف کرده اند.

 

 

پنجم آن که نام پدر حضرت مهدى(علیه السلام) که در بیانیّه علماى حجاز به عنوان «عبداللّه» آمده است ظاهراً مدرک و مستند آن همان جمله اخیر روایت ابو داوود است که نقل آن منحصر به ابو داوود و راوى آن هم «زائده» است، که بنا به نوشته گنجى شافعى وى در حدیث تصرّف مى نموده و به آن مى افزوده است و چنین حدیثى که او واسطه نقل آن باشد فاقد اعتبار است.

 

 

ششم آن که روایت ابو داوود با اضافه جمله «و اسم أبیه اسم أبی» که به قول گنجى شافعى «زائده» به آخر آن افزوده است و در عین حال مورد استناد قرار گرفته، و در واقع همان جمله سبب بروز اختلاف در نام پدر حضرت مهدى(علیه السلام)گردیده است، داراى زمینه جعل و ساختگى است که ما به منظور توضیح این موضوع، توجه خوانندگان گرامى را به دو جریان تاریخى جلب مى کنیم تا بى اعتبارى قسمت آخر این روایت بر اهل تحقیق روشن شده، و خود بى پرده و منصفانه در این باره به داورى بنشینند.

 

 

اینک دو جریان تاریخى:

 

 

1 ـ ابن طقطقى، مورّخ مشهور و نکته سنج در کتاب تاریخ خود چنین مى نویسد:

 

 

«محمّد بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب(علیه السلام)معروف به «نفس زکیّه» مدّعى مهدویّت در اسلام گردید و گروههایى از شیعه و حتّى بنى عبّاس مانند منصور دوانیقى قبل از تکیه زدن بر مسند خلافت خود و برادرش سفّاح براى رویارویى با بنى اُمیّه و قیام علیه آنان، با وى به عنوان خلیفه بیعت نمودند. او در آغاز امر، بین مردم شایع کرده بود که مهدى موعود مورد بشارت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)اوست، و پدرش «عبداللّه» نیز این مطلب را همواره در نفوس گروههایى از مردم تزریق و تثبیت مى نمود، و روایت مى کرد که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرموده است:

 

 

«لو بقی من الدنیا یوم لطوّل اللّه ذلک الیوم حتّى یبعث فیه مهدیّنا ـ أو قائمنا ـ اسمه کإسمی وإسم أبیه کإسم أبی».( [43] )

 

 

«اگر از عمر دنیا فقط یک روز باقى بماند خداوند آن روز را به قدرى طولانى مى گرداند تا این که «مهدى» ما یا قائم ما را برانگیزاند که نام او همانند نام من، و نام پدرش همانند نام پدر من باشد».

 

 

بنابراین، دور نیست که جمله: «واسم أبیه إسم أبی» را، این پدر و پسر یا اطرافیان و هواخواهان آنها به حدیث مزبور افزوده باشند تا از این رهگذر بتوانند مردم عوام را فریب داده و مهدى دروغین (یعنى نفس زکیّه) را به جاى مهدى موعود واقعى معرّفى نمایند، و البته این کار هم تاحدّى عملى گردید، امّا دیرى نگذشت که قضیّه کشف، و دروغ او آشکار گشت.

 

 

2 ـ ابو الفرج اصفهانى مى نویسد:

 

 

«هنگامى که منصور دوانیقى در صدد برآمد براى فرزندش مهدى بیعت بگیرد، فرزند دیگرش «جعفر» در این باره به او اعتراض داشت. پس امر به احضار مردم کرد و چون حاضر شدند و خطبا خطبه خواندند و شعرا به مدیحه سرایى و توصیف مهدى و فضایلش پرداختند، مطیع بن أیاس که یکى از شعراى عیّاش و متّهم به زندقه بود بپاخاست و شعر و خطبه خواند و وقتى که از شعر و خطبه فارغ شد رو به منصور نموده و گفت: اى امیرمؤمنان!! فلان از فلان از پیامبر نقل کرد که پیامبر فرمود:

 

 

«المهدیّ منّا محمّد بن عبداللّه واُمّه من غیرنا، یملأها عدلاً کما مُلئت جوراً»;

 

 

«مهدى از ماست و او محمّد بن عبداللّه است و مادرش از غیر ما است، دنیا را پر از عدل مى کند همان طور که پر از ظلم شده است».

 

 

سپس گفت: و ابن عبّاس بن محمّد، برادر تو، بدین حدیث گواهى مى دهد; آنگاه رو به عبّاس نموده و گفت: تو را به خدا سوگند! آیا این حدیث را شنیده اى؟

 

 

عباس گفت: آرى.

 

 

پس منصور دستور داد تا حاضرین با پسرش مهدى بر امر خلافت بیعت کنند.

 

 

چون مجلس به پایان رسید عبّاس بن محمّد رو به حاضرین کرد و گفت: آیا متوجّه شدید که این زندیق چگونه به خدا و رسولش نسبت دروغ داد و حتّى مرا نیز بر دروغش به شهادت طلبید؟ و من از ترس منصور ناگزیر به دروغ شهادت دادم . . .»( [44] )

 

 

به هر حال، با مراجعه به تاریخ و شرح و توضیحى که ابو الفرج اصفهانى( [45] ) و دکتر سمیره مختار لیثى( [46] ) درباره محمّد بن عبداللّه، معروف به «نفس زکیّه» و دعوى مهدویّت و خلافت او، و هم چنین در مورد برخوردها و عکس العمل هاى منصور دوانیقى، و دعوى مهدویّت براى فرزند خود (مهدى عبّاسى) نوشته اند، این موضوع به خوبى روشن مى شود که هریک از آنان در صدد بودند تا با عنوان «محمّد بن عبداللّه» مسأله مهدویّت در اسلام را درباره خود یا فرزند خود بر مردم تحمیل نمایند، و با افزودن به حدیث مسلّمى که صحابه و تابعین و بزرگان اسلام درباره مهدى موعود(علیه السلام) از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نقل نموده و براى همگان ثابت و محرز بوده است. سوء استفاده نموده و مردم را فریب دهند تا بدین وسیله بتوانند سهل تر و آسان تر به مقصود خود برسند.

 

 

بنابراین، بى تردید مى توان ادّعا کرد که جمله «واسم أبیه اسم أبی» که در آخر روایت ابو داوود آمده، و در مورد نام پدر حضرت مهدى(علیه السلام) مدرک بى چون و چراى علما و دانشمندان اهل سنّت قرار گرفته، ساخته و پرداخته نامبردگان و عوامل دست نشانده آنان و هواخواهان آنها بوده است.

 

 

در اینجا براى اثبات مطلب، روایتى را که ابوالفرج اصفهانى درباره مهدى عباسى از منصور دوانیقى نقل کرده است، مى آوریم تا حقیقت گفته هاى پیشین روشنتر شود.

 

 

ابوالفرج در کتاب «مقاتل الطالبیین» مى نویسد:

 

 

«مسلم بن قتیبه روایت کرده که گفت: روزى بر منصور دوانیقى وارد شدم به من گفت: محمّد بن عبداللّه خروج کرده و خودش را «مهدى» مى پندارد، ولى به خدا قسم! او مهدى ـ موعود ـ نیست. من در این باره مى خواهم موضوعى را به تو بگویم که به کسى دیگر نگفته ام و نخواهم گفت و آن این است که در واقع، فرزند من هم، مهدى موعود روایات ـ وارده از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ـ نیست، لکن من او را از باب تفأل مهدى نامیده ام».( [47] )

 

 

امّا این که در بیانیه علماى حجاز، از حضرت مهدى(علیه السلام) به عنوان «حسنى» یاد شده است، به این جهت است که مادر امام باقر(علیه السلام)، دختر امام حسن مجتبى(علیه السلام)است و از این رهگذر امامان بعدى حسنى و حسینى هستند و حضرت مهدى(علیه السلام)نوه پسرى امام حسین(علیه السلام) و نوه دخترى امام حسن مجتبى(علیه السلام) مى باشد; پس حسنى بودن حضرت مهدى(علیه السلام) نیز صحیح است و ایجاد مشکلى نمى نماید.

 

 

آنچه تا اینجا از نظر خوانندگان گرامى گذشت، چند نمونه کوتاه و گویا از اعترافهاى دانشمندان بزرگ اهل سنّت بود که همگى آنها به آمدن مردى ازدودمان خاندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به نام «مهدى»(علیه السلام) اعتراف نموده و احادیث مربوط به مهدى موعود(علیه السلام) را پذیرفته اند.

 

 

اینک باید ببینیم مخالفان وجود مقدّس مهدى(علیه السلام) چه مى گویند؟ و منطق آنها چیست؟

 

 

 

 

 

3 ـ مخالفان وجود حضرت مهدى(علیه السلام) چه مى گویند؟

با این که مسأله ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) در میان دانشمندان اهل سنّت، مشهور و معروف است و عدّه زیادى از بزرگان آنها، اعتراف کرده اند که احادیث مزبور از احادیث مشهور و متواتر است، برخى از متعصّبان ایشان، موضوع بدین روشنى را مخدوش نموده، و تعداد بسیار معدودى از آنها مانند احمد امین مصرى در کتاب «المهدى و المهدویّة فی الإسلام»، سعد محمّد حسن در کتاب «المهدیّة فی الإسلام»، فرید وجدى در کتاب «دائرة المعارف» ماده «سلم» و طنطاوى در «تفسیر الجواهر» و محمّد عبداللّه عنان در کتاب«مواقف حاسمه» به مسأله مهدویّت با دیده تردید و انکار نگریسته و تمام مطالب کتاب هاى بزرگان و مفاخر خود را نادیده گرفته اند تا جایى که اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)را افسانه اى پنداشته اند که تنها «شیعه» به آن معتقد است، و گویى اصلاً اهل سنّت در این باره نظرى ندارند!!

 

 

اینک براى روشن شدن اذهان خوانندگان عزیز، گفتار تنى چند از پیش قدمان مخالفان و منکران وجود حضرت مهدى(علیه السلام) را در اینجا مى آوریم تا معلوم شود که این عدّه معدود تا چه اندازه از حقّ و حقیقت دور، و حتّى از ضروریات مذهب و روش هم مسلکان خود نیز، بیگانه اند.

 

 

 

1 ـ ابن حزم اندلسى و گمراهى عجیب!

نخستین کسى که در این راه پیش قدم شده است، ابن حزم اندلسى (متوفّاى سال 456 هجرى) است. افکار این مرد سنّى عالِم نما، نسبت به وجود مقدّس مهدى منتظر(علیه السلام) و آنچه وى در کتاب «الفصل» خود نگاشته، و تهمت هایى که به پسر امام حسن عسکرى(علیه السلام) وارد ساخته است، منشأ انحراف گروهى دیگر، به خصوص نویسندگان سنّى معاصر، از قبیل احمد امین مصرى گردیده است.

 

 

ابن حجر عسقلانى، در کتاب «لسان المیزان» ذیل نام «ابن حزم» مى نویسد:

 

 

کلیه دانشمندان اهل سنّت که در عصر «ابن حزم» مى زیسته اند، او را تکفیر کردند. با این وصف، «ابن حزم» که مطرود هم مذهبان خود بوده است در کتاب «جمهرة انساب العرب» با گستاخى خاصّى راجع به امام حسن عسکرى(علیه السلام)» مى نویسد:

 

 

«حسن عسکرى، آخرین امام رافضیان است و او اولاد نداشت!! رافضیان ادّعا کردند که وى کنیزى به نام «صیقل» داشت، که بعد از مرگ وى پسرى آورد; ولى این دروغ است!!».( [48] )

 

 

2 ـ خطیب بغدادى

دوّمین نفرى که از ذکر نام حضرت مهدى(علیه السلام) خوددارى نموده و از او نامى نمى برد، خطیب بغدادى (متوفّاى سال 463 هجرى) است. وى در «تاریخ بغداد»، آنجا که از امام حسن عسکرى(علیه السلام) نام مى برد بدون این که متذکر شود آن حضرت فرزندى داشته است، فقط مى نویسد: «ابومحمّد» الحسن بن على.( [49] )

 

 

 

 

 

3 ـ ابن کثیر شامى

ابن کثیر شامى (متوفّاى سال 774 هجرى) در تاریخ معروف خود «البدایة والنهایة» در جلد یازدهم، ذیل حوادث سال 254هجرى، فقط از امام دهم حضرت امام على النقى الهادى(علیه السلام) نام مى برد و مى گوید: وى پدر حسن بن على العسکرى است.( [50]) و حتّى از خود «امام حسن عسکرى(علیه السلام)» نیز مانند سایر علماى عصر، جداگانه نام نمى برد.

 

 

شگفت انگیزتر از گفتارهاى بى اساس و افکار بیمارگونه «ابن حزم» و همفکران وى، گفتار علاّمه سمنانى است که به قول جامى در کتاب «شواهد النبوّة» و قاضى حسین «دیار بکرى» در تاریخ «خمیس» مى گوید: محمّد بن الحسن العسکرى(علیه السلام)متولّد شد، و به مقام قطبیّت رسید و سپس وفات یافت!!( [51] )

 

 

شگفت انگیزتر از گفتار علاّمه سمنانى، سخن حافظ ذهبى در «تاریخ اسلام» است که مى نویسد: محمّد بن الحسن، در سال 258 ـ یا 256 ـ هجرى متولّد شد، و دو سال بعد از پدرش زنده بود و بعد معدوم الاثر شد و معلوم نیست چگونه وفات یافت!( [52] )

 

 

و شگفت انگیزتر از گفتار این دو تن، گفتار «ابن حجر هیثمى مکّى» است. وى با این که در کتاب «الصواعق المحرقه» در آنجایى که از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) نام مى برد، بعد از شرح حال امام حسن عسکرى(علیه السلام) مى نویسد:

 

 

باقى نگذاشت مگر پسرش «ابوالقاسم محمّد الحجّه» و سنّ او هنگام وفات پدرش پنج سال بود و در این سنّ، خداوند به او حکمت بخشید، و او «قائم منتظر» نامیده مى شود.

 

 

با این حال در دنباله سخنان خود در همان کتاب مى گوید: گفته شده که وى در مدینه پنهان شد و از نظرها غایب گردید و معلوم نشد به کجا رفت!( [53] )

 

 

رسوائى تا کجا؟

رسوایى این گروه به جایى رسیده است که محدّث بزرگ اهل سنّت «ملاّ على قارى» کتاب ویژه اى در ردّ آنها نوشته است، و کتابش را «الردّ على من حکم و قضى بأنّ المهدی الموعود جاء ومضى»( [54] ) نامیده است.

 

 

اى کاش این متعصّبان گرفتار و عنودهاى لجوج، اندکى مى اندیشیدند و لااقل به روایاتى که درباره مهدى موعود(علیه السلام)، در کتب معتبر اهل سنّت وارد شده و ظهور مهدى موعود منتظر(علیه السلام)را در آخر الزمان دانسته است و نظریات گروهى از مشاهیر دانشمندانشان که در کتاب هاى خود از شخص محمّد بن الحسن العسکرى(علیه السلام) به عنوان حجّت قائم و مهدى نام برده و به وجود مقدّس امام زمان شیعه اعتراف نموده اند، مراجعه مى کردند تا این که در برابر محکمه تاریخ و وجدان هاى بیدار، و آزاد اندیشان منصف جهان، تا این اندازه سرافکنده و شرمسار و بى حیثیّت نمى شدند.

 

مهدى موعود(علیه السلام) در گفتار دانشمندان بزرگ اهل سنّت

شامل:

 

 

1 ـ کسانى که مهدى(علیه السلام) را پسر امام حسن عسکرى(علیه السلام) مى دانند

 

 

2 ـ افسانه سرداب

 

 

 

  

گفته آمد که یکى از مسایل مورد اتفاق شیعه و سنّى مسأله مهدویت و عقیده به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) است. همچنین اعتراف جمعى از علماى اهل سنت به صحت و تواتر احادیث راجع به حضرت مهدى(علیه السلام)گذشت. در این بخش، آراى گروهى از علماى ایشان را درباره آن حضرت مى آوریم تا اتفاق مسلمانان در این قضیّه، روشن تر شود.

 

 

ابن ابى الحدید معتزلى مى گوید:

 

 

«وقد وقع اتّفاق الفِرَق من المسلمین أجمعین على أنّ الدنیا والتکلیف لاینقضی إلاّ علیه»( [55] )

 

 

«تمام فرقه هاى مسلمانان اتفاق دارند که دنیا و تکلیف به پایان نمى رسد مگر این که مهدى(علیه السلام) ظهور نماید».

 

 

محمّد امین سویدى مى گوید:

 

 

«الّذی اتّفق علیه العلماء أنّ المهدیّ هو القائم فی آخر الوقت، وأنّه یملأ الأرض عدلاً، والأحادیث فیه وفی ظهوره کثیرة».( [56] )

 

 

«آنچه مورد اتّفاق همه دانشمندان است این است که مهدى(علیه السلام) کسى است که در آخر الزمان قیام مى کند، و زمین را از عدل پر مى نماید، و روایات درباره مهدى(علیه السلام) و ظهور او فراوان است».

 

 

ابن منظور، نویسنده کتاب «لسان العرب» مى گوید:

 

 

«المهدی الّذی قد هداه اللّه الى الحقّ، وقد استعمل فی الأسماء حتّى صار کالأسماء الغالبة، وبه سُمّی المهدیّ الذی بشّر به النبی ـ صلّى اللّه علیه ]وآله [وسلّم ـ أنّه یجیء فی آخر الزمان».( [57] )

 

 

«مهدى یعنى کسى که خدا او را به سوى حقّ هدایت کرده باشد. کلمه مهدى به قدرى در نام گذارى اشخاص به کار رفته است که به صورت اسم در آمده است. و مهدى که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) ظهور او را در آخر الزمان، بشارت داده است، به همین نام، نامیده شده است».

 

 

ابن اثیر مى گوید:

 

 

«المهدی الّذی بشّر به رسول اللّه ـ صلّى اللّه و علیه ]وآله[و سلّم ـ إنّه یجیء فی آخر الزمان».( [58] )

 

 

«آن مهدى موعود(علیه السلام) که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) ظهور او را بشارت داده است، در آخر الزمان خواهد آمد».

 

 

زبیدى نویسنده کتاب «تاج العروس» مى گوید:

 

 

«المهدی الّذی بُشّر به، إنّه یجیء فی آخر الزمان، جعلنا اللّه من أنصاره».( [59] )

 

 

«مهدى موعودى که بشارت ظهور او را داده اند، در آخرالزمان مى آید. خداوند ما را از جمله یارانش قرار دهد».

 

 

ابن حجر مکّى مى گوید:

 

 

«وقد ظهرت برکة دعائه ـ صلّى اللّه علیه ]وآله[ وسلّم ـ فی نسلهما (یعنی علیّاً و فاطمة(علیهما السلام)) فکان منه من مضى و من یأتی، و لو لم یکن فی الآتین إلاّ الإمام المهدیّ(علیه السلام) لکفى».( [60] )

 

 

«برکت دعاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در موقع ازدواج على(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام)در نسل آن دو بزرگوار ظاهر شد و از نسل على و فاطمه(علیهما السلام)، عدّه اى آمدند که از این دنیا رفتند و عدّه اى هم خواهند آمد که اگر در میان آیندگان از نسل على و فاطمه(علیهما السلام)کسى جز مهدى موعود(علیه السلام) نبود، براى ظهور برکت دعاى پیامبر بس بود».

 

 

همین ابن حجر در جاى دیگر مى گوید:

 

 

«مهدى منتظر(علیه السلام) یک تن بیشتر نیست و هرگز تعددى در آن وجود ندارد».( [61] )

 

 

شمس الدین ذهبى مى گوید:

 

 

«إنّ الإمام المهدی من أولاد الإمام الحسن العسکری(علیه السلام) و هو باق إلى أن یأذن اللّه له بالخروج، فیملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً».( [62] )

 

 

«حضرت مهدى(علیه السلام) از فرزندان امام حسن عسکرى(علیه السلام)است و او موجود و حاضر است تا روزى که خداوند اذن ظهورش دهد و زمین را پر از عدل و داد کند همان گونه که از ظلم و ستم پر شده باشد».

 

 

شمس الدین قرطبى مى گوید:

 

 

«إنّ جمیع ملوک الدنیا کلّها أربعة: مؤمنان و کافران، فالمؤمنان سلیمان بن داوود والإسکندر، و الکافران نمرود و بخت النصر، و سیملکها من هذه الاُمّة خامسٌ و هو المهدی عجّل اللّه تعالى فرجه».( [63] )

 

 

«پادشاهانى که بر سراسر دنیا حکومت نمودند چهار نفرند; دو نفر مؤمن و دو نفر کافر. دو نفر مؤمن حضرت سلیمان(علیه السلام) و اسکندر (ذوالقرنین) بودند و دو نفر کافر نمرود و بخت النصر، و در آینده نفر پنجمى هم از این امّت تمام جهان را مالک خواهد شد و او حضرت مهدى(علیه السلام) است».

 

 

مقدّسى شافعى ـ که از علماى قرن هفتم هجرى است ـ در دیباچه کتاب «عقد الدرر فی اخبار المنتظر» پس از آن که مقدارى از دست زمانه و کثرت فتنه ها شکایت مى کند، مى گوید:

 

 

«برخى به قرینه ظاهر بعضى از اخبار، گمان کرده اند که حال روزگار پیوسته به همین وضع باقى خواهد ماند. من گفتم: ما صحّت این احادیث را قبول داریم، و آنها را به گوش جان مى شنویم و به چشم اطاعت مى نگریم، ولى در اخبار دلیلى وجود ندارد که آن فتنه ها تا قیام قیامت دوام داشته باشد. شاید آن فتنه ها در موقع ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) از بین بروند، و نابودى آنها منوط به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)باشد; زیرا احادیث زیادى که علماى این امّت آنها را در کتاب هاى خود نوشته اند به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) بشارت مى دهند، و مژده مى دهند که خداوند شخصى را بر مى انگیزد که زمینه حکومت او را آماده مى نماید که کوههاى بلند در برابر او خراب خواهد شد، از دور و نزدیک او را یارى مى دهند، و او مالک کوه و دشت و تمام کره زمین مى گردد، و سراسر زمین را پر از عدل و داد مى کند».( [64] )

 

 

بخارى (معروف به خواجه پارساى) مى گوید:

 

 

«ومناقب المهدی ـ رضی اللّه عنه ـ صاحب الزمان، الغائب عن الأعیان، الموجود فی کلّ زمان، کثیرة. و قد تظاهرت الأخبار على ظهوره و إشراق نوره، یجدّد الشریعة المحمّدیّة، و یجاهد فی اللّه حقّ جهاده، و یطهّر من الأدناس أقطار بلاده، زمانه زمان المتّقین، و أصحابه خلصوا من الریب، وسلموا من العیب، وأخذوا بهدیه وطریقه واهتدوا من الحقّ إلى تحقیقه، به ختمت الخلافة والإمامة، وهو الإمام من لدن مات أبوه إلى یوم القیامة، وعیسى(علیه السلام) یصلّی خلفه، ویصدّقه على دعواه ویدعو إلى ملّته الّتی هو علیها، والنبی(صلى الله علیه وآله وسلم) صاحب الملّة».( [65] )

 

 

«مناقب حضرت مهدى صاحب الزمان(علیه السلام) که از دیده ها پنهان و در هر زمانى حاضر است، فراوان است. احادیث بسیار زیادى رسیده است که مهدى(علیه السلام) ظاهر مى شود و نور وجودش همه جا را روشن مى کند، و دین اسلام و شریعت محمّدى(صلى الله علیه وآله وسلم)را تجدید مى نماید، و آن گونه که باید، در راه خدا جهاد مى کند، و سراسر مملکت اسلامى را در زمان خود از آلودگیها پاک مى سازد. روزگار او روزگار پرهیزکاران است. کسانى که به امامت او معتقدند از هر نکوهش و سرزنشى پیراسته اند که راه حقّ را پیموده اند و به روش او گام برداشته اند و به راهنمایى او به شاهراه هدایت رسیده اند. امامت و پیشوایى اُمّت اسلامى به وسیله او پایان مى یابد. او از روز وفات پدر بزرگوارش تا روز رستاخیز امام است. حضرت عیسى(علیه السلام) پشت سر او نماز مى گزارد، و او را در امامتش تصدیق مى نماید و مردمان را به دین و شریعت او که همان شریعت پاک محمّدى است دعوت مى کند».

 

 

محیى الدین عربى مى گوید:

 

 

«واعلموا أنّه لابدّ من خروج المهدى(علیه السلام) لکن لایخرج حتّى تمتلىء الأرض جوراً و ظلماً فیملأها قسطاً وعدلاً . . . وهو من عترة رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم) من ولد فاطمة ـ رضی اللّه تعالى عنها ـ جدّه الحسین بن علی بن أبی طالب ووالده الإمام حسن العسکرى(علیهم السلام)».( [66] )

 

 

«بدانید و آگاه باشید که مهدى موعود(علیه السلام) قطعاً ظهور خواهد کرد، ولى او ظاهر نمى شود مگر این که زمین پر از ظلم و ستم شده باشد که آنگاه او بیاید و آن را پر از عدل و داد کند. او از عترت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از نسل حضرت فاطمه(علیها السلام)است. جدّش امام حسین(علیه السلام) و پدرش امام حسن عسکرى(علیه السلام)است».

 

 

نویسنده کتاب «ارشاد المستهدى» مى گوید:

 

 

«بپرهیز اى خردمند از هر شبهه و شکّى در ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)، زیرا عقیده به ظهور آن حضرت، اتمام ایمان به خدا و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)و آنچه پیغمبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)آورده و از آن خبر داده است، مى باشد. و پیغمبر، صادق و مصدّق است.

 

 

همچنین شبهه اى نداشته باش در این که مهدى موعود(علیه السلام)تا حال ظاهر نشده و هرکس این ادّعا را کرد دروغگو و کذّاب است، به جهت این که علامات و نشانیهایى که در روایات شریف ذکر شده در آن اشخاص موجود نیست، و ظهور مهدى(علیه السلام)و راه شناسایى او مشهور و روشن است، و ظهور او پیش از نزول حضرت عیسى(علیه السلام)خواهد بود و اجتماع او با حضرت عیسى(علیه السلام) بر حسب اخبار ثابت، امرى ضرورى و بدیهى است. هرکس بخواهد به طور مبسوط اطلاع پیدا کند به کتابهایى که در این موضوع تألیف شده رجوع نماید، مقصود ما در این کتاب (ارشاد المستهدى) اثبات تواتر روایات ظهور آن حضرت به اختصار است».( [67] )

 

 

و در جاى دیگر در رابطه با احادیث ظهور چنین مى گوید:

 

 

«این احادیث و آثار را، عموم محدّثین و غیر محدّثین در کتابهایشان نقل کرده اند، و ایمان به ظهور مهدى ـ رضى اللّه عنه ـ (این تعبیر از خود اوست) مشهور و شایع در بین صحابه بوده است و اصحاب، این عقیده و ایمان را از پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) اخذ کرده اند، و همچنین است آثار و مراسیلى که از تابعین رسیده; زیرا آنها در این گونه از مسایل به رأى (خود) و از پیش خود چیزى نمى گفتند».( [68] )

 

 

 

 

 

1 ـ کسانى که مهدى(علیه السلام) را پسر امام حسن عسکرى(علیه السلام)مى دانند

چنان که پیش از این اشاره کردیم، بیشتر دانشمندان بزرگ اهل سنّت وبلکه اکثریت قریب به اتّفاق آنان، عقیده دارند که «مهدى موعود» واقعیّت دارد، ومى گویند: او از دودمان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) وفاطمى و علوى و از نسل امام حسین(علیه السلام)است; ولى در آخر الزمان متولّد مى گردد و در سنین جوانى دنیا را پر از عدل و داد مى نماید.

 

 

در میان این عدّه که حضرت مهدى(علیه السلام) را از نسل امام حسین(علیه السلام) مى دانند، کسانى بوده و هستند که با وجدانى پاک و بیدار یا به ملاحظه رعایت امانت در نقل حدیث و تاریخ، در کمال صراحت گفته اند: این مهدى موعودى که از دودمان پاک پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و از نسل امام حسین(علیه السلام) است، کسى جز فرزند برومند امام حسن عسکرى(علیه السلام) نیست.

 

 

این عدّه، بدون توجّه به وابستگیهایى که معمولاً علماى عامّه به حکومت هاى طاغوتى بنى اُمیّه وبنى عباس داشته اند و به دور از هرگونه تعصّب، صریحاً اعلام داشته اند که: ابوالقاسم، محمّد بن الحسن العسکرى(علیه السلام) همان که در سال 255 هجرى (یا سنوات دیگر به قول آنها) در شهر «سامرا» و در خانه امام حسن عسکرى(علیه السلام) متولّد شد و به عقیده شیعه، امام دوازدهم است، همان «مهدى موعود» است; زیرا مجموع روایات صحیح و معتبرى که بزرگان اهل سنّت درباره «مهدى منتظر» نقل کرده اند تنها با او قابل تطبیق است، ونمى تواند شخصى غیر از او باشد.

 

 

البته در میان این عدّه، کسانى هم پیدا مى شوند که فقط از پسر امام حسن عسکرى(علیه السلام) نام برده، و یا از ولادت او خبر داده اند، ولى نگفته اند که او «مهدى موعود» است.

 

 

شگفت آور اینجاست که حتّى آن عدّه معدود و تعداد انگشت شمارى هم که گفته اند: «مهدى، پس از ولادت وفات یافت» مانند علاء الدوله سمنانى، حافظ ذهبى و ابن حجر مکّى نیز، در شمار کسانى هستند که حضرت مهدى(علیه السلام) را، پسر امام حسن عسکرى(علیه السلام) مى دانند!

 

 

زیرا اغلب کسانى که از ولادت محمّد بن الحسن العسکرى(علیه السلام) خبر داده اند نگفته اند که: او دیگر چه شد؟ و به کجا رفت؟ وچه سرنوشتى پیدا کرد؟ ولى این چند نفر متعصب عنود، براى انحراف افکار شیعیان از پیش خود گفته اند که «مهدى(علیه السلام) وفات یافت» تا به خیال خام آنها، دیگر شیعیان در انتظار نمانند و مسأله مهدویّت وانتظار ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) در بین شیعیان، فراموش گردد.

 

 

به هر حال، عدّه زیادى از دانشمندان بزرگ اهل سنّت، از مورّخان، محدّثان و حافظان حدیث، به وجود مقدّس مهدى موعود که فرزند امام حسن عسکرى(علیه السلام)است اعتراف نموده اند که براى نمونه فشرده گفتار برخى از آنان را در اینجا مى آوریم.

 

 

1 ـ ابن ابى ثلج بغدادى (متوفاى سال 326 هجرى) که در بغداد مى زیسته و معاصر نوّاب حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) بوده و به گفته خطیب بغدادى در «تاریخ بغداد»، استادِ ابوالحسن دار قطنى معروف بوده است، در کتاب «موالید ووفیات الائمّة»( [69] ) آنجا که از فرزندان ابو محمّد امام حسن عسکرى(علیه السلام) نام مى برد، چنین مى نویسد:

 

 

«فرزندان او محمّد، موسى، فاطمه و عایشه است( [70] ) . . . هنگام ولادت محمّد بن ـ حضرت حجّت(علیه السلام) ـ امام حسن عسکرى(علیه السلام) سخنان بسیارى فرمود از آن جمله: ستمگران گمان کردند که مرا به قتل مى رسانند تا این دودمان را ریشه کن سازند; ولى آنها قدرت خداوند را دیدند. و او را ـ حضرت مهدى(علیه السلام) ـ مؤمّل خواند (یعنى کسى که مورد امید آینده و آرزوى مردم است). و در باب مادران ائمّه(علیهم السلام)مى نویسد:

 

 

«مادر امام قائم(علیه السلام) نامش حکیمه است، و گویند: نرجس، و هم گویند: سوسن».

 

 

سپس مى گوید: «محمّد بن همام گفت که حکیمه، عمّه حضرت امام حسن عسکرى(علیه السلام) است و اوست که حدیث ولادت حضرت صاحب الزمان(علیه السلام) را نقل کرده و گفته است که نام مادرش نرجس مى باشد».( [71] )

 

 

2 ـ على بن حسین مسعودى (متوفاى سال 346 هجرى) مورخ نامى و جغرافى دان مشهور که اهل سنّت به طور قطع او را از دانشمندان بنام خود مى دانند، در جزء چهارم تاریخ خود «مروج الذهب» ـ که در سال 336 هجرى از تألیف آن فراغت یافته ـ درباره حضرت مهدى(علیه السلام) چنین مى نویسد:

 

 

«در سال 260 هجرى ابو محمد حسن بن على . . . ابن حسین بن على بن ابى طالب(علیهم السلام) در زمان خلافت معتمد عبّاسى به سنّ 29 سالگى وفات یافت و او پدر حضرت مهدى منتظر، امام دوازدهم شیعه امامیّه، است».( [72] )

 

 

مسعودى در کتاب خود «التنبّیه والاشراف» که یک سال پیش از درگذشت خود یعنى در سال 345 در شهر فسطاط مصر آن را به اتمام رسانیده است، چنین مى نویسد:

 

 

«امام شیعیان که ظهورش را انتظار برند، در هنگام تألیف این کتاب، محمّد بن الحسن . . . ابن على بن ابى طالب ـ رضوان اللّه علیهم أجمعین ـ است».( [73] )

 

 

 

3 ـ احمد بن حسین بیهقى شافعى (متوفّاى سال 458 هجرى) ـ که به گفته ابن خلکان، امام الحرمین عبدالملک جوینى گفته است: «هیچ فرد شافعى یافت نمى شود مگر این که شافعى بر او منّت دارد جز احمد بیهقى که او بر شافعى منّت دارد» ـ در کتاب «شعب الایمان» درباره حضرت مهدى(علیه السلام)چنین مى نویسد:

 

 

«مردم درباره حضرت مهدى(علیه السلام) اختلاف نظر دارند، گروهى مردّد مانده و علم آن را به خداى عالم محوّل نموده اند، و عقیده دارند که مهدى(علیه السلام) فردى از فرزندان فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) است که هرگاه خدا بخواهد او را مى آفریند و براى یارى دینش وى را برانگیخته مى سازد. گروهى دیگر مى گویند: مهدى موعود، در روز جمعه نیمه ماه شعبان سال 255 هجرى قمرى متولّد شده و او امام ملقّب به حجّت، و قائم منتظر محمّد بن الحسن العسکرى(علیه السلام) است که به سرداب سامرا( [74] ) داخل شد و از انظار مردم پنهان گردید و منتظر خروج او هستند و مى گویند: زنده است و در آینده تاریخ ظاهر مى شود و جهان را پر از عدل و داد مى نماید همان گونه که پر از ظلم وستم شده است . . .»

 

 

سپس مى گوید:

 

 

«و طول عمر او و باقى ماندن وى در این مدّت طولانى، منع عقلى ندارد مانند بقاى عیسى و خضر(علیهما السلام)، و اینان شیعیان امامیه مى باشند و گروهى از اهل کشف نیز در این عقیده با ایشان موافقت دارند».( [75] )

 

 

4 ـ شیخ احمد جامى (متوفّاى سال 536 هجرى) عارف معروف و مشهور ـ که عبدالرحمان جامى در کتاب «نفحات الاُنس»، ضمن شمارش مشایخ صوفیّه از وى ستایش فراوان نموده ـ از جمله کسانى است که مهدى موعود(علیه السلام) را پسر امام حسن عسکرى(علیه السلام)مى داند.

 

 

نامبرده در اشعارى که بنا به قول صاحب «ینابیع المودّه» درباره دوازده امام و مهدى موعود(علیه السلام) سروده است، چنین مى گوید:

 

 

من زمهر حیدرم هر لحظه در دل صد صفاست***از پس حیدر حسن ما را امام و رهنماست

 

 

همچو کلب افتاده ام بر آستان بوالحسن***خاک نعلین حسین اندر دو چشمم توتیاست

 

 

عابدین تاج سر و باقر دو چشم روشنم***دین جعفر بر حق است و مذهب موسى رواست

 

 

اى موالى وصف سلطان خراسان را شنو***ذرّه اى از خاک قبرش دردمندان را دواست

 

 

پیشواى مؤمنان است اى مسلمانان تقى***گر نقى را دوست دارى بر همه مذهب رواست

 

 

عسکرى نور دو چشم عالم است و آدم است***همچو یک مهدى سپهسالار، در عالم کجاست

 

 

شاعران از بهر سیم و زر سخنها گفته اند***احمد جامى غلام خاص شاه اولیاست( [76] )

 

 

5 ـ فخر الدین رازى (متوفّاى سال 606 هجرى) دانشمند متفکّر، فیلسوف، مفسّر و محقّق عالى مقام اهل سنّت، درکتاب «الفِرَق» ضمن شمارش فرقه هاى شیعه، چنین مى نویسد:

 

 

«سیزدهم منتظران اند. اینان چنان عقیده دارند که امامت بعد از امام حسن عسکرى(علیه السلام) ویژه فرزند اوست که از نظرها غایب است و روزى ظهور کند و حاضر شود، امامیّه زمان ما، بر این مذهب اند و هم ایشان در دعا مى گویند:

 

 

«اللهمّ صلّ على محمّد المصطفى وعلی المرتضى و خدیجة الکبرى، وفاطمة الزهراء والحسن الزکی والحسین الشهید بکربلا وعلی بن الحسین زین العابدین و محمّد بن علی الباقر وجعفر بن محمّد الصادق و موسى بن جعفر الکاظم وعلی بن موسى الرضا ومحمّد بن علی التقی وعلی بن محمّد النقی والحسن بن علی ومحمّد بن الحسن العسکری الإمام القائم المنتظر . . .»( [77] )

 

 

با این که مى دانیم فخر رازى در موارد بسیارى از تفسیر کبیر خود و آثار دیگرش به شیعه تاخته است; ولى در عین حال، این موضوع مانع از آن نشده است که وى نیز مانند ابن حجر با همه تعصّبى که داشته، حقّ و حقیقت بر قلمش جارى گردد و آنچه را به تعصّب پنهان داشته، گاهى آشکار کند.

 

 

وى در تفسیر کبیر خود که راجع به جهر و اخفات «بسم اللّه» در نماز سخن گفته است، مى گوید:

 

 

«و امّا مذهب على بن ابى طالب(علیه السلام)، بلند گفتن «بسم اللّه» در نماز است و این به تواتر ثابت شده است و هرکس در دین تابع على بن ابى طالب(علیه السلام) باشد و او را پیشواى خود قرار دهد و او را امام خود بداند و به او اقتدا کند، به طور حتم راه حق را یافته است. مگر کسى منکر آنست که پیامبر فرموده است: «اللهمّ أدر الحقّ مع علی».

 

 

تا آنجا که مى گوید: دلایل عقلى با ما موافق و عمل ما با عمل على(علیه السلام)مطابق است، و هرکس «على(علیه السلام)» را امام بداند و او را به امامت دینى برگزیند، جان، دین و ایمان خود را به پناهگاهى محکم رسانیده است».( [78] )

 

 

6 ـ یاقوت حموى (متوفّاى سال 626 هجرى) دانشمند جغرافى دان مشهور، در کتاب «معجم البلدان» در لفظ «سامرّا» مى نویسد:

 

 

«سرداب معروف که «شیعه» عقیده دارد مهدى آنها از آن بیرون مى آید( [79] ) در مسجد جامع آن واقع است . . . سامرا در زمان مستعین ـ خلیفه عباسى ـ و به ویرانى گذاشت و در زمان معتضد به کلّى ویران شد به طورى که جز زیارتگاهى که شیعه معتقد است سرداب قائم مهدى در آن است چیزى از آن باقى نماند . . . و در سامرّا قبر امام على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر و قبر پسرش حسن عسکرى(علیهم السلام) قرار دارد، و هم در آنجا به عقیده شیعه امامیّه، مهدى منتظر غایب شد».( [80] )

 

 

7 ـ شیخ فرید الدین عطّار نیشابورى، عارف نامى قرن هفتم هجرى و مقتول در سال 627 هجرى قمرى، که جلال الدین مولوى بلخى سراینده کتاب مشهور «مثنوى» با همه مقامى که در عرفان دارد درباره وى مى گوید:

 

 

هفت شهر عشق را عطّار گشت***ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم وى در کتاب «مظهر الصفات» مى گوید:

 

 

مصطفى ختم رُسُل شد در جهان***مرتضى ختم ولایت در عیان

 

 

جمله فرزندان حیدر اولیا***جمله یک نورند حقّ کرد این ندا

 

 

و بعد از آن که بقیه ائمّه(علیهم السلام) را نام مى برد، وقتى که به امام زمان حضرت بقیة اللّه(علیه السلام)مى رسد، مى گوید:

 

 

صد هزاران اولیا روى زمین***از خدا خواهند مهدى را یقین

 

 

یا الهى مهدیم از غیب آر***تا جهان عدل گردد آشکار

 

 

مهدى هادى است تاج اتقیا***بهترین خلق بُرج اولیا

 

 

اى ولاى تو معیّن آمده***بر دل و جانها همه روشن شده

 

 

اى تو ختم اولیاى این زمان***و زهمه معنى نهانى جان جان

 

 

اى تو هم پیدا و پنهان آمده***بنده عطّارت ثنا خوان آمده( [81] )

8 ـ محى الدین عربى (متوفّاى سال 638 هجرى) که دانشمندان عامّه عموماً، و عرفاى شیعه خصوصاً او را سرآمد عارفان واصل به حقّ و رئیس شریعت و طریقت و حقیقت مى دانند، درباره حضرت مهدى(علیه السلام) چنین مى گوید:

 

 

«مهدى(علیه السلام) از عترت رسول اکرم و از نسل حضرت فاطمه(علیها السلام)است. جدّش امام حسین و پدرش امام حسن عسکرى، پسر امام على نقى، پسر امام محمّد تقى، پسر امام على رضا، پسر امام موساى کاظم، پسر امام جعفر صادق، پسر امام محمّد باقر، پسر امام زین العابدین على، پسر امام حسین، پسر امام على بن ابى طالب(علیهم السلام) است.

 

 

او هم نام رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) است، مسلمانان در بین رکن و مقام با او بیعت مى کنند. وى در آفرینش چون رسول اکرم و در اخلاق یک درجه پایین تر از اوست; زیرا بدیهى است که کسى نمى تواند در سطح پیامبر اکرم باشد چه آن که خداى تعالى درباره او فرموده است: (إِنَّکَ لَعَلى خُلُق عَظیم).( [82] )

 

 

مهدى، پیشانى گشاده و نورانى و بینى کشیده و باریک دارد. خوشبخت ترین مردمان بعد از ظهور او اهل کوفه مى باشند. او مال را به طور مساوى در بین مردم تقسیم مى کند و به عدالت رفتار مى نماید، و قضایا را به سرعت فیصله مى دهد . . .

 

 

خداوند به وسیله او اسلام را پس از ذلّت به عزّت مى رساند. او جزیه را کنار مى گذارد و با شمشیر به سوى خدا دعوت مى کند، هرکس نپذیرد کشته مى شود و هرکس با او در افتد، زبون مى شود.

 

 

از دین خدا آنچه را که در واقع و حقیقت دین بوده ظاهر مى کند، مذاهب دیگر را از روى زمین بر مى چیند، و در روى زمین چیزى جز دین خالص باقى نمى ماند».( [83] )

 

 

  

  

 


[1] ـ الیواقیت والجواهر، ج 2، ص 562، المبحث الخامس والستون; اسعاف الراغبین، حاشیه نور الابصار، ص 154.

 

 

[2] ـ امامت و مهدویت، ج 2، ص 315 و 316.

 

 

[3] ـ امامت و مهدویّت، ج 2، ص 315 و 316.

 

 

[4] ـ کتاب موالید الائمه ابن ابى الثلج، به ضمیمه کتاب غیبت شیخ مفید ونوادر راوندى در سال 1370 هجرى در نجف اشرف چاپ شده است.

 

 

[5] ـ نام فرزندان امام حسن عسکرى(علیه السلام) را به نام هاى محمّد، موسى، فاطمه و عایشه، فقط در اینجا مى بینیم. سایر علماى سنّى این اسامى را از وى گرفته اند، ولى همان گونه که مى دانیم، مشهور این است که حضرت مهدى یعنى محمّد بن الحسن الحجّة تنها فرزند امام حسن عسکرى(علیه السلام) است.

 

 

[6] ـ موالید الائمّه، ص 9 ـ 10.

 

 

[7] ـ مروج الذهب، ج 4، ص 112.

 

 

[8] -التنبیه والاشراف، ص 198 ـ 199.

 

 

[9] ـ درباره افسانه سرداب که اکثر علماى اهل سنّت روى آن تکیه دارند و گاهى به وسیله آن به شیعیان طعنه مى زنند، در آخر همین فصل به تفصیل سخن خواهیم گفت.

 

 

[10] ـ المهدى الموعود المنتظر، ج 1، ص 182، باب 16 ; کشف الاستار، ص 98.

 

 

[11] ـ ینابیع المودّه، ج 3، ص 349 ـ 350.

 

 

[12] ـ این کتاب به ضمیمه چهارده مقاله دیگر از او و سایر دانشمندان توسّط آقاى سیّد محمّد باقر سبزوارى، استاد دانشکده الهیات تهران ترجمه و چاپ شده است.

 

 

[13] ـ تفسیر کبیر فخر رازى، ج 1، ص 168، در تفسیر سوره حمد، باب 4، مسأله 9، حجّة 5.

 

 

[14] ـ باید توجه داشت که شیعه هرگز چنین عقیده اى ندارد، در این مورد مفصلاً سخن خواهیم گفت.

 

 

[15] ـ به کتاب «معجم البلدان»، ج 3، ص 200، ش 6202، لفظ «سامرّا» مراجعه فرمایید.

 

 

[16] ـ ینابیع المودّه، ج 3، ص 350 ـ 351.

 

 

[17] ـ الیواقیت والجواهر، ج 2، ص 562 ـ 563، مبحث 56.

 

 

[18] ـ کشف الاستار، ص 49 ـ 50.

 

 

[19] ـ کشف الاستار، ص 49 و در چاپ دیگر، ص 81 ـ 83; و المهدى الموعود المنتظر، ج 1، ص 205.

 

 

[20] ـ ینابیع المودّه، ج 3، ص 353، باب 87، چاپ اسوه، قم.

 

 

[21] ـ مطالب السؤول، ص 309 ـ 311.

 

 

[22] ـ همان.

 

 

[23] ـ ینابیع الموده، ج 3، ص 214، باب 68.

 

 

[24] ـ کفایة الطالب، ص 458.

 

 

[25] ـ استدلال هاى مشروح و مفصّل و منطقى این دانشمند را در باب 25 کتاب «البیان فی أخبار صاحب الزمان» بخوانید تا به حقیقت عقیده شیعه درباره مهدى موعود(علیه السلام) به خوبى آگاه شوید.

 

 

[26] ـ ینابیع الموده، ج 3، ص 351، صاحب ینابیع المودّه شیخ سلیمان قندوزى حنفى مى گوید: این ابیات را ملاّى رومى در دیوان بزرگش که به ترتیب حروف هجا سروده، آورده است.

 

 

[27] ـ وفیات الاعیان، ج 4، ص 176، ش 562.

 

 

[28] ـ قول صحیح و مشهور این است که حضرت بقیة اللّه(علیه السلام) در شب جمعه نیمه ماه شعبان متولّد شده و در سال 260 هجرى هنگام رحلت پدر بزرگوارش امام حسن عسکرى(علیه السلام) پس از آخرین دیدار عمومى که بر جنازه پدرش نماز خواند، ناپدید و غایب شد.

 

 

[29] ـ تاریخ گزیده، ص 206.

 

 

[30] ـ تاریخ الاسلام، ج 19، ص 113، حوادث 51 ـ 60.

 

 

[31] ـ العبر فی خبر من غبر، ج 1، ص 373.

 

 

[32] ـ دانشمندان عامّه و مهدى موعود، ص 80; تاریخ الاسلام، ج 19، ص 113، حوادث 51 ـ 60.

 

 

[33] ـ چنان که در مورد حضرت ابراهیم(علیه السلام) مى فرماید: (وَإذْ ابْتَلى إِبْراهیم رَبّهُ بِکَلِمات فَأَتَمَّهنّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمْنِ ذُرِّیَتی قالَ لایَنالُ عَهْدی الظالِمینَ) سوره بقره، آیه 124.

 

 

[34] ـ ینابیع المودّه، ج 3، ص 323 ـ 328، باب 82 و بحار الانوار، ج 52، ص 26، ح 19.

 

 

[35] ـ بحار الانوار، ج 52، ص 1 ـ 77; مهدى موعود، ص 719 ـ 841.

 

 

[36] ـ تذکرة الخواص، ص 363; کفایة الاثر، ص 67; منتخب الاثر، ص 182; ینابیع المودّه، ج 3، ص 395، باب 94.

 

 

[37] ـ تاریخ روضة الصفا، ج 3، ص 59.

 

 

[38] ـ با وجود این که معروف است که ملا حسین کاشفى یک فرد سنّى است، و از آثار قلمى او نیز چنین پیداست. با این حال، نخستین کتابى که راجع به مصایب شهداى کربلا به زبان فارسى نگاشته شده، همین کتاب روضة الشهداء است که کلمه «روضه خوان» هم از آن گرفته شده است.

 

 

[39] ـ سوره اسراء (بنى اسرائیل)، آیه 81.

 

 

[40] ـ روضة الشهداء، ص 519.

 

 

[41] ـ حبیب السیر، ج 2، ص 100 ـ 113.

 

 

[42] ـ الائمة الاثنى عشر، ص 117.

 

 

[43] ـ الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 179، نقل به اختصار.

 

 

[44] ـ این که نام پدر بزرگوار امام زمان(علیه السلام) عبداللّه است در حدیث صحیح و معتبر نیامده است، و نگارنده در این باره توضیحى دارد که در پایان بیانیه معروف علماى حجاز آمده است. جهت اطلاع به آنجا مراجعه فرمایید.

 

 

[45] ـ طبق روایات شیعه، همان گونه که در متن نیز آمده نام مادر آن حضرت «نرجس خاتون» است.

 

 

[46] ـ به کشف الاستار، ص 52، و در چاپ دیگر به ص 84 ـ 85 مراجعه فرمایید.

 

 

[47] ـ ینابیع المودّة، ج 3، ص 306.

 

 

[48] ـ ینابیع المودة، ج 3، ص 139، و در چاپ دیگر، ص 472.

 

 

[49] ـ نور الابصار، ص 185، طبع اجنو، دار الفکر، 1399 و ص 342، طبع دار الجیل بیروت.

 

 

[50] ـ این جمله را فقط در اینجا مى بینیم، در صورتى که اکثر اهل سنّت نوشته اند که امام عصر(علیه السلام)وقتى به سن پنج سالگى رسید، پدرش وفات یافت، و او در همان سال (260هجرى) در خانه اش غایب شد، و او به هنگام وفات پدرش پنج ساله بود.

 

 

[51] ـ امامت و مهدویّت، ج 2، ص 298، پاورقى.

 

 

[52] ـ دانشمندان عامّه و مهدى موعود، ص 158.

 

 

[53] ـ سوره شورى، آیه 23.

 

 

[54] ـ کشف الاستار، ص 43 و در چاپ دیگر، ص 75 ـ 76.

 

 

[55] ـ تتمة المنتهى، جلد سوّم منتهى الآمال، ص 368 ـ 369.

 

 

[56] ـ کشف الاستار، ص 43، و در چاپ دیگر، ص 76.

 

 

[57] ـ روزگار رهایى، ج 1، ص 287 ـ 288.

 

 

[58] ـ کشف الاستار، ص 212، ط 3.

 

 

[59] ـ المهدى، ص 162 ـ 163.

 

 

[60] ـ حلّه، یکى از شهرهاى بزرگ عراق است که میان بغداد و کوفه واقع شده است، (لغتنامه دهخدا).

 

 

[61] ـ مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 249، فصل 27، چاپ دار الفکر بیروت.

 

 

[62] ـ الغدیر، ج 3، ص 308 و 309.

 

 

[63] ـ دانشمندان عامّه و مهدى موعود(علیه السلام)، ص 39.

 

 

[64] ـ روزگار رهایى، ج 1، ص 288.

 

 

[65] ـ دیباچه اى بر رهبرى، ص 200 .

 

 

[66] - همان، ص 201.

 

 

[67] - دیباچه اى بر رهبرى، ص 202 و 203.

 

 

[68] - دیباچه اى بر رهبرى، ص 91 ـ 92 .

 

 

[69] - انتظار بذر انقلاب، ص 170 ـ 172، به نقل از مجله قانون، سال 1331 سرى مقالات عبدالهادى حائرى.

 

 

[70] - او خواهد آمد، ص 43 ـ 44، به نقل از مهدى، دار مستتر، ترجمه محسن جهانسوز، ص 3 ـ 4.

 

 

[71] - مقدمه کتاب مهدى موعود، ص 178.

 

 

[72] - مفاتیح الجنان، باب زیارات، ذکر صلوات بر آن حضرت.

 

 

[73] ـ کتاب التاج الجامع للاصول، ج 5، ص 343 و بحارالانوار، ج 51، ص 74، ح 27 و بسیارى از کتب حدیث.

 

 

[74] ـ فصول المهمّه، ص 297 و مسند احمد، ج 3، ص 37، و منابع دیگر حدیث. التاج الجامع للاصول، ج 5، کتاب الفتن و علامات الساعة، ص 343.

 

 

[75] ـ المهدی الموعود المنتظر، ج 1، ص 94، ح 90، و بحارالانوار، ج 51، ص 78.

 

 

[76] - منتخب الاثر، ص 171، ح 90، دلائل الامامه طبرى، ص 256.

 

 

[77] ـ بحارالانوار، ج 51، ص 133، ح 4، منتخب الاثر، ص 205، ح 4 ; کفایة الأثر، ص 232 و کمال الدین صدوق با ترجمه فارسى، ج 1، ص 434، باب 30، ح 3.

 

 

[78] ـ کافى، ج 8، ص 396، ح 597 ; و بشارة الاسلام، ص 246.

 

 

[79] - روزگار رهایى، ج 1، ص 374.

 

 

 

[80] ـ بحارالانوار، ج 51، ص 150، ح 2 ; و کمال الدین، ج 3، ص 40، ح 7، باب 34.

 

9 ـ شیخ عبدالرحمان صوفى، یکى از بزرگان مشایخ صوفیّه، در «مرآت الاسرار» راجع به حضرت مهدى(علیه السلام) چنین مى نویسد:

 

 

«ذکر آن آفتاب دین و دولت، آن هادى جمیع ملّت و دولت، آن قائم مقام پاک احمدى، امام بر حقّ، ابوالقاسم محمّد بن الحسن رضى اللّه عنه.

 

 

وى امام دوازدهم است از ائمّه اهل بیت. مادرش اُمّ ولد بود، نرجس نام داشت. ولادتش شب جمعه، پانزدهم ماه شعبان سنه خمس و خمسین و مأتین (255) . . . در سرّ من رأى ـ سامرا ـ واقع شد.

 

 

و امام دوازدهم در کنیت و نام حضرت رسالت پناهى موافقت دارد، و القاب شریفش، مهدى، حجّت، قائم، منتظر، صاحب الزمان، و خاتم اثنا عشر است.

 

 

و صاحب الزمان در وقت وفات پدرش امام حسن عسکرى(علیه السلام) پنج ساله بود که بر مسند امامت نشست چنانچه حقّ تعالى یحیى بن زکریّا(علیه السلام) را در حال طفولیّت حکمت کرامت فرمود و عیسى بن مریم(علیه السلام) را در وقت صبا (هنگام کودکى) به مرتبه بلند رسانید، و همچنین او را در صِغَر سن، امام گردانید.

 

 

سپس مى گوید: و خوارق عادات او نه چندان است که در این مختصر گنجایش شود . . . و حضرت شیخ محى الدین عربى در کتاب «فتوحات» و حضرت مولانا عبدالرحمان جامى در کتاب «شواهد النبوّة» تمام احوالات و کمالات و حقیقت ولادت و غیبت امام محمّد بن الحسن العسکرى(علیه السلام) را مفصّلاً و به وجه احسن از ائمّه اهل بیت عترت و ارباب سیرت روایت کرده اند.

 

 

و حضرت شیخ سعد الدین حموى درباره امام مهدى(علیه السلام)یک کتاب تصنیف و دیگر چیزهاى بسیار با او همراه نموده است که دیگر هیچ آفریده اى را در آن اقوال و تصرّفات ممکن نیست، و در آن کتاب آورده است که چون مهدى(علیه السلام)ظاهر شود ولایت مطلقه آشکار گردد و ظلم و ستم برچیده شود و اختلاف مذاهب از بین برود، چنان که اوصاف حمیده او در احادیث نبوى وارد شده است که مهدى(علیه السلام)در آخر زمان آشکار گردد و تمام ربع مسکون در روى زمین را از ظلم و جور پاک سازد و یک مذهب پدید آید».( [19] )

 

 

10 ـ شیخ سعد الدین حموى (متوفّاى سال 650 هجرى قمرى) دانشمند مشهور و عارف معروف و جانشین شیخ نجم الدین کبرى، کتاب مستقلّى در حالات و صفات حضرت صاحب الزمان(علیه السلام)نگاشته، و آن حضرت را چنان که عبدالرحمان صوفى در کتاب «مرآت الاسرار» نقل کرده است، مطابق عقیده شیعه، «صاحب الزمان» دانسته است.

 

 

شیخ عزیز الدین نسفى ـ بنا به گفته صاحب ینابیع المودّه ـ در رساله اى که به فارسى درباره نبوّت و ولایت نوشته است مى گوید: شیخ الشیوخ، سعد الدین حموى ـ قدّس اللّه سرّه ـ مى فرماید:

 

 

«پیش از پیغمبر ما محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) در ادیان سابق اسم ولىّ نبود و اسم نبىّ بود; و مقرّبان حضرت خداى سبحان را که وارثان صاحب شریعت اند، جمله را انبیا مى گفتند و در هر دینى از یک صاحب شریعت زیاده نبود.

 

 

پس در دین آدم(علیه السلام) چندین پیغمبر بودند که وارثان او بودند، خلق را به دین او و شریعت او دعوت مى کردند، و همچنین در دین نوح و در دین ابراهیم و در دین موسى و در دین عیسى(علیهم السلام).

 

 

و چون دین جدید و شریعت جدیده محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) نازل شد از جانب خداى تعالى، اسم ولىّ در دین محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) پیدا آمد. حقّ تعالى دوازده کس از اهل بیت محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) را برگزیده و وارثان او گردانید و مقرّب حضرت خود کرد و به ولایت خود مخصوص گردانید و ایشان را نایبان محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) و وارثان او گردانید، که حدیث «العلماء ورثة الأنبیاء» در حقّ این دوازده کس فرمود و حدیث «علماء اُمّتی کأنبیاء بنی اسرائیل» در حقّ ایشان فرمود; امّا ولىّ آخرین که نایب آخرین است ولىّ دوازدهم و نایب دوازدهم مى باشد. خاتم اولیا و مهدى صاحب الزمان اوست و شیخ مى فرماید که: اولیاء در عالم بیش از دوازده نفر نیستند».( [20] )

 

 

11 ـ کمال الدین محمّد بن طلحه شافعى (متوفّاى سال 650 هجرى) که از اجلّه علما و فقهاى معروف و مشهور أهل سنّت به شمار مى آید، در کتاب «مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول» باب دوازدهم درباره حجّت بن الحسن حضرت مهدى(علیه السلام)مى نویسد:

 

 

«ابو محمّد حسن عسکرى متولّد در سال 231 . . . منقبت و مزیّت بسیار بزرگى که خداوند به وى اختصاص داده . . . این است که مهدى(علیه السلام) از نسل او و فرزند اوست».( [21] )

 

 

«ابوالقاسم محمّد بن الحسن الخالص بن على المتوکّل بن محمّد القانع بن علی الرضا بن موسى الکاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن على زین العابدین بن الحسین الزکىّ بن علی المرتضى أمیرالمؤمنین بن أبی طالب(علیهم السلام)، المهدیّ، الحجّة، الخلف الصالح المنتظر علیهم السلام ورحمة اللّه وبرکاته».( [22] )

 

 

و بنا به گفته شیخ سلیمان حنفى در «ینابیع المودّه»، ابن طلحه در کتاب «الدرّ المنظّم» نیز نوشته است:

 

 

«خداوند متعال را خلیفه اى است که در آخر الزمان هنگامى که سراسر روى زمین پر از ظلم و ستم شده باشد، ظهور مى کند و آن را پر از عدل و داد مى نماید و اگر حتّى بیش از یک روز از عمر دنیا باقى نمانده باشد این خلیفه زمام اُمور را به دست مى گیرد. او از فرزندان فاطمه زهرا ـ رضى اللّه عنها ـ است که داراى بینى کشیده و باریک، و دیدگانى سرمه کشیده مى باشد، و برگونه راست او خالى جذّاب قرار دارد و نامش محمّد است . . .

 

 

این خلیفه همان امام به حقّ مهدى قائم(علیه السلام) است که به امر خدا قیام مى کند و همه مذاهب باطل را از میان مى برد و جز دین خالص که اسلام باشد باقى نمى ماند . . .»( [23] )

 

 

12 ـ حافظ محمّد بن یوسف گنجى شافعى (متوفّاى سال 658 هجرى) ـ که ابن صبّاغ مالکى در کتاب «فصول المهمّه» از وى به «امام حافظ» تعبیر مى کند، و ابن حجر عسقلانى نیز در «فتح البارى فی شرح صحیح البخارى» به روایات او استناد مى جوید ـ در کتاب معروف «کفایة الطالب» در مورد امام حسن عسکرى(علیه السلام)مى نویسد:

 

 

«ابو محمّد حسن العسکرى . . . در خانه اش واقع در شهر سامرّا مدفون گردید، یک پسر از خود باقى گذاشت و او «امام منتظر» ـ صلوات اللّه علیه ـ است، ما کتاب خود را با نام او به پایان مى بریم و جداگانه راجع به وى بحث مى نماییم».( [24] )

 

 

سپس در کتاب معروف دیگرش به نام «البیان فی اخبار صاحب الزمان» به تفصیل درباره آن حضرت سخن مى گوید، و روایات وارده در مورد حضرتش را تحت عناوین مختلفى دسته بندى کرده و در باب 25 تحت عنوان: «فی الدلالة على جواز بقاء المهدی(علیه السلام) حیّاً باقیاً» مى نویسد:

 

 

«از هنگامى که غیبت نموده تا کنون زنده است و بقاى او از نظر عقلى مانعى ندارد».( [25] )

 

 

13 ـ مولانا جلال الدین رومى بلخى (متوفّاى سال 672 هجرى) سراینده کتاب «مثنوى» ، در دیوان شمس تبریزى با همان شور و شوق مخصوص به خود مى گوید:

 

 

اى سرور مردان على، مردان سلامت مى کنند***وى صفدر مردان على، مردان سلامت مى کنند

 

 

با قاتل کفّار گو، با دین و با دیندار گو***با حیدر کرّار گو، مستان سلامت مى کنند

 

 

با دُرج دو گوهر بگو، با بُرج دو اختر بگو***با شبّر و شبیر گو، مستان سلامت مى کنند

 

 

با زین دین عابد بگو، با نور دین باقر بگو***با جعفر صادق بگو، مستان سلامت مى کنند

 

 

با موسى کاظم بگو، با طوسى عالم بگو***با تقى قائم بگو، مستان سلامت مى کنند

 

 

با میر دین هادى بگو، با عسکرى مهدى بگو***با آن ولىّ مهدى بگو، مستان سلامت مى کنند

 

 

با باد نوروزى بگو، با بخت فیروزى بگو***با شمس تبریزى بگو، مستان سلامت مى کنند( [26] )

14 ـ ابن خلکان اشعرى شافعى (متوفّاى سال 681 هجرى قمرى) دانشمند مشهور و مورّخ نامى، معروف به «قاضى القضات» در تاریخ مشهورش «وفیات الأعیان» در پایان شرح حال آن حضرت مى نویسد:

 

 

«. . . ابوالقاسم محمّد بن الحسن العسکرى دوازدهمین امام ـ به اعتقاد امامیّه ـ و معروف به «حجّت» است. او همان کسى است که شیعه عقیده دارد او «منتظر»، «قائم» و «مهدى» است. وى صاحب سرداب است! آراى شیعه درباره او زیاد است. شیعیان انتظار دارند که او در آخر الزمان از سرداب سامرّا بیرون آید! ولادتش در سال 255 هجرى قمرى است. هنگام وفات پدرش پنج ساله بود».( [27] )

 

 

در این گفتار، هرچند که خود ابن خلکان نمى گوید که این ابوالقاسم محمّد بن الحسن العسکرى همان مهدى موعود است، و مى گوید: «دوازدهمین امام به اعتقاد امامیه و معروف به «حجّت» است»; ولى جاى آن دارد که بپرسیم؟ این ابو القاسم محمّد بن الحسن العسکرى(علیه السلام) که هم نام و هم کنیه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و نهمین فرزند برگزیده حسین بن على(علیه السلام) است، و خود قاضى القضات هم تاریخ ولادت او را نقل کرده و مى گوید: شیعه عقیده دارد که او «منتظر، قائم و مهدى» است، چه کسى است؟

 

 

چرا قاضى القضات از سرنوشت او چیزى نمى گوید؟ و چرا به مهدى موعود بودنش اعتراف نمى کند؟

 

 

مگر پیامبر اکرم نفرموده است: «مهدى» از فرزندان من، از فرزندان على و زهرا(علیهما السلام)، و از فرزندان امام حسین(علیه السلام) است؟ مگر خود علماى اهل سنّت پدرانش را تا امام حسن عسکرى(علیه السلام)نام نبرده اند؟ و مگر هرکدام از آنان را بهترین فرد عصر خویش و شاخه زیباى درخت نبوّت ندانسته اند؟

 

 

بنابراین محمّد بن الحسن، به اعتراف کسانى که نام او را ذکر نموده و تولّدش را پذیرفته و او را پسر امام حسن عسکرى(علیه السلام) معرفى کرده اند، چه کسى است؟

 

 

15 ـ حمد اللّه مستوفى قزوینى (متوفّاى سال 730 هجرى قمرى) نویسنده کتاب «نزهة القلوب» در جغرافى و صاحب کتاب «تاریخ گزیده» که هر دو کتاب را به زبان فارسى سلیس نگاشته است و خود او از منشیان و نویسندگان بنام اهل سنّت است، در کتاب اخیرش، یعنى «تاریخ گزیده» ضمن شرح تاریخ زندگانى ائمّه معصومین(علیهم السلام)درباره امام دوازدهم مى نویسد:

 

 

«المهدى محمّد بن حسن العسکرى . . . بن على المرتضى، دوازدهمین امام است و خاتم معصومین، چهار سال و نیم امام بود، و شب پنجشنبه منتصَفِ شعبان سنه خمس و خمسین ومأتین 255 به سامرّه متولّد شد، چون 9 سال گذشت در رمضان اربع و ستین و مأتین (264) غایب شد([28] )».( [29] )

 

 

16 ـ حافظ شمس الدین محمّد ذهبى (متوفّاى سال 748هجرى قمرى) مورّخ مشهور و دانشمند متعصّب معروف در کتاب «دول الاسلام» مى نویسد:

 

 

«در این سال (یعنى سال 260 هجرى)، وفات یافت حسن بن على بن الجواد بن رضا علوى، یکى از امامان اثنا عشر که رافضیان عقیده به عصمت آنها دارند، و او پدر منتظر ایشان محمّد بن الحسن است».( [30] )

 

 

و در کتاب «العبر فی خبر من غبر» نیز در ذیل حوادث سال 260 هجرى مى نویسد:

 

 

«در این سال، حسن بن على بن محمّد بن . . . جعفر الصادق، یکى از ائمّه اثنى عشر که رافضیان آنها را معصوم مى دانند وفات یافت، و او پدر «محمّد منتظر» صاحب سرداب است».( [31] )

 

 

علاوه بر اینها، ذهبى در کتاب «تاریخ الاسلام» مى نویسد:

 

 

«محمّد بن الحسن العسکرى . . . ابوالقاسم علوى حسینى، آخرین امام شیعه و منتظر آنهاست که عقیده دارند مهدى و صاحب الزمان و خلف حجّت و صاحب سرداب سامرّا است».

 

 

سپس ذهبى به طعنه مى گوید:

 

 

«450 سال است که شیعه منتظر ظهور او مى باشند و ادّعا مى کنند که وى داخل سرداب خانه پدرش شد و مادرش به او نگاه مى کرد، و هنوز از آنجا بیرون نیامده است. او وارد سرداب شد و در آنجا معدوم گردید و در آن وقت 9 ساله بود».

 

 

و در ضمن شرح حال حضرت امام حسن عسکرى(علیه السلام) نیز پس از این که مى گوید: وى پدر حجّت است، مى نویسد:

 

 

«رافضیان ادّعا مى کنند که او 450 سال است که در سرداب به سر مى برد! او صاحب الزمان و زنده است و دانش اوّلین و آخرین را مى داند، و اعتراف مى کنند که هیچ کس او را ندیده است».( [32] )

 

 

در سخنان ذهبى نکات چندى وجود دارد که خلاف حقیقت است، و ما ناگزیریم در همین جا به پاسخ برخى از آنها اشاره کنیم.

 

 

1) هرگز شیعه عقیده ندارد که امام زمان(علیه السلام) در سرداب سامرّا بسر مى برد، و در هیچ جا و هیچ تاریخى هم نداریم که او داخل سرداب شده و مادرش به وى نگاه مى کرد، مگر در گفتار کسانى چون ذهبى و هم مسلکان او.

 

 

2) طبق عقیده شیعه، حضرت مهدى(علیه السلام) از سرداب سامرّا بیرون نمى آید، بلکه ظهور مبارک او از مکّه مکرّمه و در کنار خانه خدا خواهد بود، و خانه پدرش تنها محلّ غیبت آن بزرگوار است.

 

 

3) هیچ کس و هیچ یک از مورّخان نامى در آثار قلمى خود نگفته و ننوشته اند که مهدى موعود شیعه در سرداب سامرّا معدوم شد; بلکه شیعیان به حیات او عقیده دارند و مى گویند: او زنده است و زمانى که خدا به وى اجازه دهد، ظهور مى نماید.

 

 

بنابراین، کسى جز علاء الدوله سمنانى و ذهبى و ابن حجر و افراد متعصّب و عنود، قایل به وفات آن حضرت نیست.

 

 

4) حضرتش به هنگام غیبت 5 ساله بود نه 9 ساله، چنان که اکثر دانشمندان بزرگ و منصف اهل سنّت به این موضوع تصریح کرده اند.

 

 

5) ذهبى که مانند سایر علماى اهل سنّت عقیده دارد حضرت عیسى، خضر، الیاس و دجّال و شیطان زنده هستند و تا پایان روزگار هم زنده خواهند بود، چرا از اعتقاد شیعه نسبت به زنده بودن آخرین امام معصوم از دودمان پیامبر اکرم تردید مى کند، یا آن را مورد طعن و استهزا قرار مى دهد؟

 

 

6) طبق عقیده شیعه و نصّ قرآن کریم، امامت عهد و پیمان الهى است و امام خلیفه خدا و جانشین خدا و برگزیده خداوند است.( [33] ) از این رو، امام(علیه السلام) علم اوّلین و آخرین را مى داند، و حضرت مهدى(علیه السلام) نیز ـ به شهادت سایر علماى سنّى چنان که گذشت و خواهد آمد ـ مانند حضرت عیسى و یحیى(علیهما السلام) که خداوند در کودکى به آنها حکمت آموخت و به مقام نبوّت برگزید، برگزیده خداوند است که در کودکى به او علم و حکمت آموخته و عالم بما کان و ما یکون است».

 

 

7) هرگز و هیچ گاه و هیچ زمان شیعه اعتراف نکرده و نمى کند که کسى حضرت مهدى(علیه السلام)را ندیده است، بلکه قبل از غیبت در دوران طفولیّت و در زمان پدر بزرگوارش امام حسن عسکرى(علیه السلام) حدود 50 نفر او را دیده اند، و در مجلسى که مرکب از چهل تن از خواص شیعه امام حسن عسکرى(علیه السلام) بوده، امام فرزند برومندش را به آنها نشان داده و بر امامت او تأکید نموده است،( [34] ) و همچنین در دوران غیبت کوتاه مدّت و طولانى هم صدها نفر او را دیده اند که داستانهاى آنها در کتابهاى شیعه از جمله در جلد سیزدهم کتاب شریف «بحار الانوار» و ترجمه آن به نام «مهدى موعود»، آمده است.( [35] )

 

 

8) از همه اینها گذشته، خود ذهبى پذیرفته است که امام حسن عسکرى(علیه السلام)پسرى به نام «محمّد» داشته است، و همین پذیرش او منظور ما را تأمین مى کند که او مهدى موعود(علیه السلام) است; زیرا طبق نصوص متواترى که از پیامبر اکرم به ما رسیده و شیعه و سنّى روایت کرده اند، پیامبر فرموده است:

 

 

«اسمه اسمی و کنیته کنیتی».( [36] )

 

 

«نام او نام من و کنیه او کنیه من است».

 

 

17 ـ محمّد خواوند شاه، مشهور به میرخواند (متوفّاى سال 903 هجرى قمرى) که در مذهب تسنّن تعصب خاصّى دارد و حتّى از معاویه تعریف مى کند، در کتاب تاریخ «روضة الصفا» تحت عنوان «ذکر احوال محمّد بن الحسن بن على رضى اللّه عنهم» چنین مى نویسد:

 

 

«کنیت او ابوالقاسم است، و امامیّه وى را حجّت قائم و مهدى منتظر و صاحب الزمان گویند.

 

 

ولادت امام مهدى ـ رضى اللّه عنه ـ مسمّى به اسم رسول و مکنّى به کنیت آن حضرت در سرّ من رأى (یعنى در سامرّا) بود. در شب نصف شعبان سنه خمس و خمسین و مأتین (255) و در وقت وفات پدر پنج ساله بود، و حقّ سبحانه او را در صغر سن (در کودکى) حکمت داد، چنانچه یحیاى پیغمبر را، و او را در حال طفولیّت امام گردانید، چنان که عیسى(علیه السلام) را در ایّام کودکى نبىّ مرسل گردانید . . .»( [37] )

 

 

18 ـ ملاّ حسین کاشفى (متوفّاى سال 910هجرى) دانشمند مشهور، مؤلّف کتاب «جواهر التفسیر» و داماد عبدالرحمان جامى، در آخر کتاب «روضة الشهداء»( [38] ) درباره حضرت حجت بن الحسن(علیه السلام) مى نویسد:

 

 

«. . . در ذکر محمّد بن الحسن; وى امام دوازدهم است و کنیت وى ابوالقاسم ولقبش ـ به قول امامیّه ـ حجّت و قائم مهدى و منتظر و صاحب الزمان، و به مذهب ایشان خاتم ائمّه اثنى عشر است.

 

 

ولادت وى در سرّ من رأى (سامرّا) بوده، به سرداب در آمد و در سراى خود مخفى شد. در «شواهد» مذکور است که چون متولّد شد بر ذراع ایمن وى (بازوى راست او) نوشته بود که: «جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلْ إِنَّ الْباطِلَ کَانَ زَهُوقاً».( [39] )( [40] )

 

 

19 ـ خواند میر، مورّخ مشهور، مؤلف تاریخ فارسى «حبیب السیر» و متوفّاى سال 942 که خود دختر زاده «میرخواند» مؤلّف کتاب «روضة الصفا» است، در جلد دوّم «حبیب السیر» ضمن شرح حال ائمّه معصومین(علیهم السلام)چنین مى نویسد:

 

 

«ذکر امام مؤتمن ابوالقاسم محمّد بن الحسن(علیهما السلام); تولّد همایون آن دُر دُرج ولایت وجوهر معدن هدایت به قول اکثر اهل روایت، در منتصف شعبان سنه خمس و خمسین و مأتین (255) در سامرّا اتّفاق افتاد . . . و آن امام ذو الاحترام در کنیت و نام با حضرت خیر الانام ـ علیه و آله تحف الصلاة والسلام إلى یوم القیام ـ موافقت دارد، و مهدى و منتظر و خلف صالح و صاحب الزمان و حجّت و قائم، از جمله القاب آن جناب است . . .

 

 

و صاحب الزمان ـ علیه سلام اللّه المنّان ـ در زمان معتمد خلیفه ـ عبّاسى ـ در سنه خمس و ستین و مأتین (265) در سردابه سرّ من رأى (سامرّا) از نظر فرق برایا غایب شده . . . و بنابر زعم شیعه اثنى عشریّه، کالشمس فی وسط السماء ظاهر و هویدا مى گردد که مهدى از اولاد امجاد امام حسین(علیه السلام)خواهد بود، بلکه به ثبوت مى پیوندد که صاحب الزمان حضرت محمّد بن الحسن عسکرى(علیه السلام) است.

 

 

و بعد از انقضاى زمان غیبت طولانى ظهور خواهد نمود و عیسى بن مریم(علیهما السلام) چون از آسمان فرود آید، در نماز به آن جناب اقتدا خواهد کرد، و لوازم اطاعت و شرایط متابعتش به جاى خواهد آورد . . .»( [41] )

 

 

20 ـ شمس الدین محمّد بن طولون دمشقى (متوفّاى سال 953 هجرى قمرى) در کتاب «الائمّة الاثنى عشر» در شرح حال حضرت مهدى(علیه السلام)چنین مى نویسد:

 

 

«الحجّة المهدى: ابوالقاسم محمّد بن الحسن بن على الهادى بن محمّد الجواد بن على الرضا بن موسى الکاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن على زین العابدین بن الحسین بن على بن ابى طالب ـ رضى اللّه عنهم ـ امام دوازدهم به عقیده شیعه و معروف به حجّت است. شیعه او را امام منتظر و قائم و مهدى مى داند.

 

 

ولادت او ـ رضى اللّه عنه ـ روز جمعه نیمه شعبان سال 255 هجرى قمرى بوده است. سنّش بعد از پدر پنج سال بود».( [42] )

 

 

21 ـ شیخ عبداللّه شبراوى شافعى (متوفّاى سال 1172 هجرى) که یکى از بزرگترین علما و دانشمندان بنام مصر بوده و در نزد عوام، خواص، رجال دولت و فرمانروایان آن دیار، با مهابت و مقام عالى مى زیسته و در سال 1137 به ریاست جامع «الازهر» رسیده است، در کتاب معروف خود «الاتحاف بحبّ الاشراف» درباره مهدى موعود(علیه السلام) چنین مى نویسد:

 

 

«دوازدهمین امام از امامان، ابوالقاسم محمّد حجّت است. گویند: مهدى منتظر اوست. امام محمّد حجّت بن الحسن در نیمه شعبان سال 255 متولّد گردید و هم اوست که ملقّب به مهدى و قائم و منتظر و خلف صالح و صاحب الزمان است و مشهورترین لقب او همان مهدى(علیه السلام)است».( [43] )

 

 

22 ـ قاضى جواد ساباطى حنفى بصرى (متوفّاى سال حدود 1250 هجرى) که نصرانى بوده و اسلام اختیار نموده و مسلمان سنّى شده و از اهل بحرین و در بصره مى زیسته است، در کتاب «براهین ساباطیه» پس از آن که عبارتى را از کتاب اشعیاى نبى به زبان عبرى نقل کرده و آن را به عربى ترجمه نموده است، در ردّ گفتار علماى یهود و نصارى در تأویل آن عبارت چنین مى نویسد:

 

 

«این عبارت نصّ صریح در وجود حضرت مهدى ـ رضى اللّه عنه ـ است; زیرا مسلمانان اتّفاق دارند که مهدى ـ رضى اللّه عنه ـ نگاه به باطن افراد مى کند و حکم را صادر مى نماید و به مجرّد اظهار شاهد و ظاهر امر، حکم صادر نمى کند.

 

 

سپس مى گوید: مسلمانان درباره وجود حضرت مهدى(علیه السلام)اختلاف نظر دارند. اصحاب ما ـ اهل سنّت و جماعت ـ عقیده دارند که او مردى از فرزندان فاطمه(علیها السلام)است. نام او محمّد و نام پدرش عبداللّه است( [44] ) و نام مادرش آمنه( [45] ) مى باشد.

 

 

و امامیّه مى گویند: وى محمّد بن الحسن العسکرى(علیه السلام)است که در سال 255 هجرى از کنیزى به نام «نرجس» در سامرّا در زمان خلافت معتمد عبّاسى متولّد شده است; سپس غایب گردید، بعد آشکار شد و دوباره غایب گردید، و این غیبت، غیبت کبرى است و تا روزى که خدا بخواهد ظهور مى کند.

 

 

از آنجا که نظر شیعه امامیّه به نصّ صریح پیامبر نزدیکتر است و منظور من نیز دفاع از ملّت محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بدون تعصّب مى باشد، لذا آن را براى شما خوانندگان نقل نمودم، تا بدانید که آنچه شیعه امامیّه راجع به حضرت مهدى(علیه السلام)مى گویند، با گفتار پیامبر مطابقت دارد».( [46] )

 

 

23 ـ شیخ سلیمان قندوزى حنفى بلخى (متوفّاى سال 1294 هجرى) از دانشمندان بزرگ و عرفاى نامى اهل سنّت و صاحب کتاب پر ارزش «ینابیع المودّة» که مشتمل بر فضایل و مناقب اهل بیت عصمت و طهارت است، در چندین باب راجع به مهدى موعود اسلام(علیه السلام)، به عنوان امام دوازدهم و پسر امام حسن عسکرى(علیه السلام)سخن گفته است، در پایان باب 79 در رابطه با ولادت حضرت مهدى(علیه السلام) چنین مى نویسد:

 

 

«آنچه میان دانشمندان موثّق و مورد اعتماد، محقّق و مسلّم است این است که ولادت حضرت قائم(علیه السلام) در شب پانزدهم ماه شعبان سال 255هجرى در شهر سامرّا اتّفاق افتاده است».( [47] )

 

 

و در پایان باب 86 نیز در همین رابطه مى نویسد:

 

 

«شیخ مشایخ عظام، حضرت شیخ الاسلام احمد جامى و عطّار نیشابورى و شمس الدین تبریزى و جلال الدین رومى و سیّد نعمة اللّه ولىّ و سیّد نسیمى و غیر از اینها ـ (که همگى سنّى بوده اند) ـ در اشعار خود که به مناسبت مدایح اهل بیت سروده اند، همگى آنها این اشعار را به حضرت مهدى(علیه السلام) ختم کرده اند و همین خود دلیل بر این است که «مهدى» متولّد شده، و هرکس آثار این عرفا را بررسى کند به وضوح خواهد دید که موضوع، بسیار روشن است».( [48] )

 

 

24 ـ سیّد مؤمن شبلنجى مصرى (از علماى اواخر قرن سیزدهم) در کتاب نور الابصار ـ که در سال 1290هجرى قمرى از تألیف آن فراغت یافته است ـ به مناسبت معرفى و شناساندن مهدى موعود(علیه السلام) چنین مى نویسد:

 

 

«. . . در ذکر مناقب محمّد بن الحسن الخالص بن على الهادى بن محمّد الجواد بن على الرضا بن موسى الکاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن على زین العابدین بن الحسین بن على بن ابى طالب ـ رضى اللّه عنهم ـ.

 

 

مادرش کنیزى بود که به وى نرجس ـ یا صیقل و یا سوسن ـ مى گفتند. کنیه او ابوالقاسم است و شیعه به او حضرت حجّت و مهدى و خلف صالح و قائم و منتظر و صاحب الزمان مى گویند، و مشهورترین لقب آن حضرت، مهدى(علیه السلام)است.

 

 

او جوانى چهارشانه، خوش صورت، داراى موهایى جاذب است که بر دو طرف شانه اش فرو ریخته، و پیشانى باز و نورانى و بینى کشیده و باریک دارد، دربانش محمّد بن عثمان بوده و او آخرین امامان اثنا عشریه به مذهب امامیّه است».

 

 

سپس مى نویسد:

 

 

«در کتاب «فصول المهمّه» گوید: وى در سرداب سامرّا غایب شد، در حالى که نگهبانان فراوانى بر آن گماشته بودند، و در صواعق مى گوید: او همان است که قائم منتظر نامیده مى شود . . .»( [49] )

 

 

25 ـ خیرالدین زرکلى معاصر، در کتاب «الاعلام» که آن را در ده جلد مشتمل بر شرح حال مختصر مشاهیر و دانشمندان، رجال و شخصیتهاى نامدار به زبان عربى نگاشته، و به عکس اغلب نویسندگان اهل سنّت بسیارى از رجال برجسته شیعه و همه امامان عالى مقام را نام برده، و طبق معمول آنها را به طور اجمال مى شناساند، تحت عنوان «مهدى منتظر» چنین مى نویسد:

 

 

«محمّد بن الحسن العسکرى بن على الهادى، ابوالقاسم و صاحب الزمان و منتظر و حجّت و صاحب سرداب است. در سامرّا متولّد شد. هنگامى که پدرش وفات یافت او پنج سال داشت. وقتى به سنّ 9 یا 10 و یا 19 سالگى رسید، وارد سردابى در خانه پدرش در سامرّا گردید و دیگر از آن بیرون نیامد».( [50] )

 

 

این عدّه از دانشمندان و عدّه زیاد دیگرى از آنها ـ که ما به جهت اختصار از ذکر نام و گفتار آنان خوددارى مى نماییم ـ از جمله کسانى هستند که به ولادت حضرت مهدى(علیه السلام)اعتراف نموده و او را پسر امام حسن عسکرى(علیه السلام) مى دانند.

 

 

جالب توجّه آن که علاوه بر آنچه گفتیم، اسامى مبارک امامان معصوم شیعه، از جمله نام مبارک حضرت مهدى(علیه السلام) در کتیبه هاى دور تا دور مسجد النبى(صلى الله علیه وآله وسلم) در مدینه منوره نوشته شده، که این خود بهترین دلیل و گواه صادقى است که مهدى موعود اسلام، کسى جز محمّد بن الحسن العکسرى(علیهما السلام) و قائم منتظر و حضرت صاحب الزمان(علیه السلام) به عقیده شیعه امامیّه نیست.

 

 

در این زمینه دانشمند گرانقدر حضرت آیة اللّه لطف اللّه صافى در کتاب «امامت و مهدویّت»، مى نویسد:

 

 

«از حسن موافقات که دلیل بر امکان حصول تفاهم . . . بین شیعه و اهل سنّت است، این است که اسامى ائمّه اثنى عشر(علیهم السلام)در کتیبه هاى مسجد مقدّس پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در مدینه طیّبه در قسمتى که در زمان ملک سعود بن عبدالعزیز و فیصل تجدید بنا شده، ثبت گردیده است.

 

 

و بر حسب آنچه که زمانى در یکى از کتب تاریخى معتبر دیده ام، سابق بر این هم، این اسامى طیّبه در کتیبه هاى مسجد ثبت بوده با این تفاوت که در کتیبه هایى که قبل از تعمیر و تجدید بوده، اسامى ائمه(علیهم السلام)متّصل به هم بود، و در کتیبه هاى فعلى به تفریق و ـ با فاصله ـ در بین اسامى صحابه و ائمّه اربعه (اهل سنّت) نوشته شده و نام (مبارک) حضرت مهدى(علیه السلام) به این عبارت: «محمّد المهدى(رضی الله عنه)»، رو به روى کسى است که از باب مجیدى به صحن مقدّس اول مشرّف مى شود، در وسط قرار گرفته است».( [51] )

 

 

و در همین رابطه، نویسنده محترم کتاب «دانشمندان عامّه و مهدى موعود» نیز مى نویسد:

 

 

«سر سلسله سلاطین حجاز در عصر ما که در تعصّب دینى و غلوّ در تسنّن مشهورند، طبق صلاحدید و به فرمان وى، علماى بزرگ، اسامى خلفاى چهارگانه و عشره مبشّره و فقهاى اربعه را با حروف طلایى برجسته هرکدام در دایره بزرگى در بلندى دور تا دور بناى جدید مسجد النبى(صلى الله علیه وآله وسلم)نوشته، و از جمله اسامى دوازده امام، هرکدام با لقب مخصوص به خود همان طور که شیعه معتقد است، نوشته شده است، بدینگونه:

 

 

على المرتضى(رضی الله عنه)، حسن المجتبى(رضی الله عنه)، حسین الشهید(رضی الله عنه)، على زین العابدین(رضی الله عنه)، محمّد الباقر(رضی الله عنه)، جعفر الصادق(رضی الله عنه)، موسى الکاظم(رضی الله عنه)، على الرضا(رضی الله عنه)، محمّد التقى(رضی الله عنه)، على النقى(رضی الله عنه)، حسن العسکرى(رضی الله عنه)، محمّد المهدى(رضی الله عنه)».( [52] )

 

 

و براى آگاهى بیش تر یادآور مى شویم که احمد بن مستضىء بنور اللّه، خلیفه عبّاسى نیز که یکى از بهترین و داناترین خلفاى آل عبّاس بوده است، در سال 606 هجرى قمرى دستور داد تا سرداب منسوب به امام زمان(علیه السلام)را تعمیر کنند، و میان صفّه و سرداب درى از چوب ساج بسیار عالى و زیبا کار گذارند.

 

 

بر روى این در نوشته است:

 

 

(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * قُلْ لا أَسأَلَکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فی الْقُرْبى وَمَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً إنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ).( [53] )

 

 

«هذا ما أمر بعمله سیّدنا ومولانا الإمام المفترض الطاعة على جمیع الأنام، أبوالعبّاس أحمد الناصر لدین اللّه أمیرالمؤمنین وخلیفة ربّ العالمین الّذی طبّق البلاد إِحسانه وعدله . . . وحسبنا اللّه ونعم الوکیل، وصلّى اللّه على سیّدنا خاتم النبیین وعلى آله الطاهرین وعترته وسلّم تسلیماً».

 

 

و در داخل صُفّه بر پشت چوب ساج نوشته است:

 

 

«بسم اللّه الرحمن الرحیم، محمّد رسول اللّه، أمیرالمؤمنین علیّ ولیّ اللّه، فاطمة، الحسن بن علی، الحسین بن علی، علی بن الحسین، محمّد بن علی، جعفر بن محمّد، موسى بن جعفر، علی بن موسى، محمّد بن علی، علی بن محمّد، الحسن بن علی و محمّد بن الحسن القائم بالحقّ علیهم السلام».( [54] )

 

 

مرحوم محدّث قمى(رحمه الله) در کتاب «تتمة المنتهى» درباره این درب مى نویسد:

 

 

«در زمان ما که سنه 1335 هجرى است، آن در موجود است، و به اعلا درجه امتیاز منبّت کارى شده، و الحقّ در صناعت نجّارى از نفایس روزگار است. و با آن که این همه زمان بر آن گذشته و در مرور دهور به حفظ و نگاهدارى آن اعتنا نشده و بعض جاهاى آن را شمع و چراغ سوخته اند، هنوز مثل بهترین جواهر جلوه گر است».( [55] )

 

 

عالم بزرگوار محدّث نورى(رحمه الله) نیز در کتاب «کشف الاستار» پس از نقل تعمیر سرداب شریف به دستور الناصر لدین اللّه، مى نویسد:

 

 

«اگر ناصر عقیده نداشت که سرداب مزبور، منسوب به حضرت مهدى(علیه السلام)است و یا محلّ ولادت ویا موضع غیبت و یا مقام بروز کرامت آن بزرگوار است، هرگز دستور نمى داد تا آن را تعمیر و بازسازى کنند و با مخارج گزافى آن را تزیین نمایند.

 

 

و اگر تمام علماى عهد ناصر در انکار وجود حضرت مهدى(علیه السلام) و متولّد شدن آن حضرت متفق بودند، بر حسب عادت انجام چنین کارى دشوار و بلکه اقدام او به تعمیر سرداب با این کیفیت محال بود.

 

 

بنابراین، تردیدى نیست که در میان علماى آن عصر، کسانى بوده اند که مانند گروهى دیگر از پیشینیان ایشان، دور از هرگونه تعصّب و بد نظرى عقیده داشته اند که مهدى موعود(علیه السلام) جز بر پسر امام حسن عسکرى(علیه السلام) که در سرداب سامرّا غایب شده، قابل تطبیق نیست و ناصر هم به همین جهت اقدام به تعمیر و تزیین سرداب سامرّا ـ یعنى محلّ غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) ـ نموده است».

 

 

سپس محدّث نورى(قدس سره) در دنباله سخنان خود مى گوید:

 

 

«علّت این که ما ناصر خلیفه عبّاسى را در شمار دانشمندان معتقد به وجود حضرت مهدى(علیه السلام) آوردیم، این است که ناصر از لحاظ فضل و دانش در میان محدّثان عصر خود ممتاز بوده است; زیرا ابن سکینه و ابن اخضر و ابن نجّار و ابن دامغانى از وى روایت کرده اند».([56] )

 

 

از آنچه نقل نمودیم، این معنا به خوبى روشن مى شود که از نظر اکثریّت علماى عامّه، مهدى موعود اسلام همان «ابوالقاسم محمّد بن الحسن(علیهما السلام)» فرزند امام حسن عسکرى(علیه السلام) است که از دودمان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و فاطمى و علوى و نهمین فرزند امام حسین(علیه السلام) است.

 

 

زیرا اکثریّت قریب به اتّفاق ایشان گفته اند که ابوالقاسم محمّد بن الحسن العسکرى(علیه السلام)در سال 255 هجرى در شهر سامرّا متولّد شده، و او هم نام و هم کُنیه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است و خلف صالح و مهدى و حجّت و قائم منتظر و غایب از دیده ها خوانده مى شود، و این گفتار با شخص دیگرى غیر از پسر امام حسن عسکرى(علیه السلام)تطبیق نمى کند. چون این اسم و کنیه و لقب، نه با آنها که پیش از ولادت وى دعوى مهدویّت کرده اند قابل تطبیق است، و نه با آنها که پس از ولادت او چنین ادعایى کرده اند.

 

 

 

 

 

2 ـ افسانه سرداب

 

 

غالب علماى متعصّب اهل سنّت و حتّى برخى از افراد منصف آنها ضمن بیان اوصاف مهدى صاحب الزمان(علیه السلام)، او را «صاحب سرداب» نامیده و گفته اند: شیعه مى گوید که امام آنها در سرداب غایب شده، و در آنجا بسر مى برد، و از سرداب بیرون مى آید، یا از آنجا ظاهر مى شود، و یا موقع رفتن به سرداب مادرش به او نگاه مى کرد; ولى او دیگر برنگشت. اکنون به بحث و بررسى این موضوع مى پردازیم.

 

 

«. . . این که حضرت بقیة اللّه(علیه السلام) کجا، کى و چگونه غایب شد؟! مطلبى است که جهان تشیّع در معرض تهمت هاى فراوان از طرف دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) قرار گرفته است.

 

 

آخرین دیدار عمومى حضرت بقیة اللّه(علیه السلام) با شیعیان، روزهشتم ربیع الاوّل 260 هجرى بود که در مراسم تشییع جنازه پدرش براى آنان ظاهر شده، بر جنازه پدر بزرگوارش نماز خوانده، ناپدید شد; دیگر ملاقات رسمى و عمومى نداشت. این دیدار در «سامرّا» درخانه پدرش امام حسن عسکرى(علیه السلام) انجام یافت.

 

 

خانه امام حسن عسکرى(علیه السلام) همانند دیگر خانه هاى اشراف عراق، شامل غرفه اى براى مردان و غرفه اى براى زنان و سرداب زیر زمین بود که سرداب نیز شامل غرفه هایى براى مردان و زنان مى شد و در تابستان از شدّت گرما به این سرداب پناه مى بردند.

 

 

این سرداب محل زندگى و عبادت امام هادى(علیه السلام)، امام حسن عسکرى(علیه السلام) و حضرت بقیة اللّه(علیه السلام) بود و تمام دیدارها با حضرت ولى عصر(علیه السلام) در عهد پدر در همین منزل و در همین سرداب انجام یافته بود. از این رهگذر، شیعیانى که بعد از رحلت امام حسن عسکرى(علیه السلام) براى زیارت قبر عسکریین(علیهما السلام) وارد سامرا مى شدند، بعد از زیارت قبر آن بزرگواران، در محلّ عبادت سه امام بزرگوار نیز تبرّکاً نماز مى خواندند و آنجا را زیارت مى کردند.

 

 

مقدّس شمردن آن سرداب از طرف شیعیان موجب شد که دشمنان اهل بیت، شیعیان را متّهم کنند بر این که آنها مى گویند: امام زمان(علیه السلام) در سرداب مخفى شده است

 

 

ولى شیعیان از چنین اعتقادى پاک و منزّه هستند آنها سرداب را به این دلیل مقدّس مى شمارند که محلّ زندگى و پرستش و نیایش سه امام معصوم(علیهم السلام) بوده است، محلّ زندگى حضرت حکیمه ـ عمّه امام حسن عسکرى(علیه السلام) ـ و جناب نرجس خاتون ـ مادر والا گُهر امام زمان(علیه السلام) ـ بوده است; و به خصوص محلّ رؤیت حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) در عهد پدر بزرگوارش مى باشد و بس.

 

 

ما هرگز چنین اعتقادى نداریم. ما فقط از دشمنان شیعه مى شنویم که به ما نسبت مى دهند که ما معتقدیم حضرت ولىّ عصر در چاهى در سرداب مقدّس مخفى است و تا روز ظهور در همانجا خواهد بود!

 

 

براى اثبات چنین مطلبى، مدرکى از کتاب هاى شیعه، از احادیث شیعه، از اقوال علماى شیعه لازم است که چنین مدرکى وجود ندارد و به صرف اتّهام از طرف دشمنان چنین مطلبى ثابت نمى شود».( [57] )

 

 

محدّث عالى مقام مرحوم حاج میرزا حسین نورى(رحمه الله) در خاتمه کتاب «کشف الاستار» درباره سرداب سامرّا مى نویسد.

 

 

«ما هرچه مراجعه کردیم و تفحّص نمودیم از آنچه درباره سرداب گفته اند، در کتابهاى علماى شیعه هیچگونه اثرى ندیدیم; بلکه اصلاً ذکرى از سرداب به عنوان «سرداب غیبت» به میان نیامده است».( [58] )

 

 

مرحوم آیت اللّه صدر(رحمه الله) نیز در کتاب «المهدى(علیه السلام)» در این باره مى نویسد:

 

 

«مسأله غیبت ابوالقاسم محمّد بن الحسن(علیه السلام) نزد ما شیعیان امامیّه صحیح است; امّا آنچه را که در این باره بعضى از عوام شیعه مى گویند و بسیارى از خواص اهل سنّت نیز به ما نسبت مى دهند، من نه براى آن مدرکى مى شناسم و نه سندى یافته ام».( [59] )

 

 

اکنون ببینید دانشمند بزرگ اهل سنّت، ابن خلدون در کتاب مشهور خود به نام «مقدّمه» چگونه دُر افشانى مى کند; زیرا آنجا که از «اثناعشریّه» سخن مى گوید مى نویسد:

 

 

«شیعیان عقیده دارند که دوازدهمین امام از امامان ایشان، یعنى محمّد بن الحسن العسکرى که او را مهدى مى خوانند وارد سرداب خانه خود در «حلّه»( [60] ) شد و هنگامى که مادرش بازداشت شد، همانجا غایب گردید و تا کنون منتظر او هستند. هر شب بعد از نماز مغرب اسبى را مى آورند جلو در سرداب مزبور مى ایستند و او را به نامش صدا مى زنند و از وى مى خواهند که خروج کند تا این که ستارگان بدرآیند، آنگاه پراکنده مى شوند و موکول به شب آینده مى کنند و تا کنون آنها چنین اند».( [61] )

 

 

دانشمند بزرگوار فقید، علاّمه حاج شیخ عبدالحسین امینى(رحمه الله) در کتاب گرانقدر «الغدیر» آنجا که تهمت هاى «قصیمى» مؤلّف کتاب «الصراع بین الإسلام و الوثنیّه» را پاسخ مى دهد، مى نویسد:

 

 

«داستان عجیب سرداب، زشت ترین چیزى است که دشمنان و مخالفان به ما نسبت داده اند. هرچند که قصیمى در این نسبت ناروا تنها نیست، ولى او اضافه بر گذشتگان نوشته است که «افزون از هزار سال است که شیعیان هر شب در مقابل سرداب مى ایستند و منتظر ظهور هستند» در صورتى که شیعه نمى گوید غیبت امام زمان(علیه السلام)در سرداب انجام گرفته، یا از آنجا ظهور مى کند، بلکه شیعه مطابق احادیث رسیده معتقدند که امام غایب آنها در مکّه معظّمه مقابل خانه کعبه ظهور مى کند، و هیچ کس نگفته است وى در سرداب بسر مى برد یا سرداب محلّ غیبت آن حضرت است. بلکه سرداب سامرّا جزء خانه امامان معصوم(علیهم السلام) بوده و مانند سایر قسمت هاى خانه احترام دارد و این احترام بدین جهت است که سرداب محلّ زندگى سه امام معصوم(علیهم السلام) بوده است».

 

 

آنگاه علاّمه امینى(رحمه الله) مى افزاید:

 

 

«اى کاش این افترا زنندگان درباره سرداب نظر واحدى ابراز مى داشتند تا دروغ آنها موجب آن همه رسوایى نشود. مثلاً «ابن بطوطه» در سفرنامه اش مى نویسد: این سرداب در «حلّه» است، و قرمانى در «اخبار الدول» مى گوید: در بغداد است، و دیگران گفته اند: در «سامرّا» است، و قصیمى آمده و متحیّر گردیده که بگوید این سرداب در کجاست؟ ولذا به ذکر «سرداب» اکتفا نموده تا منظور پلید خود را بپوشاند».( [62] )

 

 

همچنین دانشمند فقید سیّد محمّد سعید هندى(رحمه الله) مؤلف کتاب «الامام الثانی عشر» در آغاز تخطئه تهمت سرداب به شیعه، مى نویسد:

 

 

«موضوع سرداب از نسبت هاى ناروا و شگفت آورى است که به ما نسبت داده اند، زیرا نه یک حدیث از طریق شیعه در این خصوص وارد شده است، و نه مخالفان نام کتابى از شیعه مى برند که در آن نوشته باشد، و نه دانشمندى از ما را ذکر مى کنند که گفته باشد و از وى نقل نمایند. از اینها گذشته، غیبت در سرداب و بقاى حضرت در آنجا در هیچ کتاب شیعه نیست».( [63] )

 

 

البته باید توجّه داشت که در بعضى از کتب ادعیه و غیر آن نام سرداب سامرّا به میان آمده است و برخى از دعاها و زیارات در آنجا خوانده مى شود; ولى این بدان معنا نیست که سرداب محلّ غیبت امام زمان(علیه السلام)است و حضرتش در سرداب باقى مانده است; بلکه همان گونه که قبلاً یادآور شدیم چون سرداب محلّ زندگى سه امام معصوم(علیهم السلام) از جمله امام حسن عسکرى(علیه السلام) و حضرت ولى عصر(علیه السلام)بوده است، از این رو دعاها و زیارت ها را در آنجا مى خوانند.

 

 

آرى خواننده گرامى! داستان سرداب سامرّا افسانه اى است که ساخته و پرداخته دشمنان اهل بیت عصمت و طهارت است، و ما هرگز چنین اعتقادى نداریم که سرداب، محلّ غیبت حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) بوده و یا از آنجا ظهور مى نماید، بلکه «. . . ما مثل همه شیعیان در طول تاریخ معتقدیم که حضرت ولىّ عصر(علیه السلام)درتحت عنایات خاصّ پروردگار در اقطار و اکناف جهان در گردش است; همه ساله در مراسم حجّ شرکت مى جوید و قبر اجداد طاهرینش را در مدینه، عراق و طوس زیارت مى کند و با خدم و حشم ـ که تعداد آنها سى نفر است ـ به اقامتگاه خود در نقاط دور دست جهان و به دور از تیر رس دشمنان باز مى گردد.

 

 

ما به صراحت اعلام مى کنیم که مقدّس شمردن سرداب به همین دلیل است، و این تقدیس اختصاص به این مکان ندارد، بلکه هر کجا که مشخّصاً معلوم باشد که محلّ عبادت یکى از امامان معصوم بوده است، از آنجا هم تبرّک مى جوییم، و هرکجا بدانیم که حتّى یک بار و یک لحظه حضرت ولى عصر(علیه السلام) دیده شده، آنجا را هم زیارت کرده و تبرّک مى جوییم ـ همچون مسجد سهله در کوفه و مسجد جمکران در قم و جز آنها ـ و هرگز راز دیگرى در آن معتقد نیستیم.

 

 

ما اگر زادگاه حضرت بقیة اللّه(علیه السلام) را زیارت مى کنیم، در مکّه نیز علیرغم فشار شرطه سعودى زادگاه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را زیارت مى کنیم و تبرّک مى جوییم که حبّ محمّد و آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) با آب و گِل ما آمیخته است و چون اکنون دست ما به دامن مقدّس امام، حجّت، مولى، سرور و رهبرمان نمى رسد، هرکجا بدانیم گام نهاده، آنجا را زیارت مى کنیم و هرکجا بدانیم که از هواى آنجا استنشاق نموده، از آنجا نیز تبرّک مى جوییم; کجا رسد به محلّى که به طور جزم مشخص است که سه تن از امامان معصوم(علیهم السلام) زندگى پر ثمرشان آنجا سپرى شده، در آنجا شبها را تا به سحر به عبادت حقّ پرداخته اند. حجّت خدا در آنجا به دنیا آمده، نفسهایش بر در و دیوار آنجا نقش بسته است، و هر سال براى زیارت قبور شریفه پدر، جد، مادر و عمّه اش به آنجا تشریف فرما شده است».( [64] )

  • العبد شهریار سلیم زاده

نظرات (۱)

  • ...ما شیعه ها ...
  • سلام علیکم
    واقعا زحمت کشیدید
    خدا خیرتون بده
    فقط اگه در قالب چن مطلب جداگانه بیان میشد بهتر بود
    یگم حجم مطلب زیاده شاید همه نتونن مطالعه کنند
    پاسخ:
    علیکم السلام
    متشکر از نظرتون حتما پیگیری می کنیم
    علی یارتان
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">